جدول جو
جدول جو

معنی قیاته - جستجوی لغت در جدول جو

قیاته
(رَ)
خورش دادن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قوت شود
لغت نامه دهخدا
قیاته
خورش دادن خوراک دادن
تصویری از قیاته
تصویر قیاته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیافه
تصویر قیافه
صورت، هیکل و اندام شخص
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
قوت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قیت. رجوع به قوت و قیت شود
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا صَ)
بئر قیاصه الجول، چاه کناره فرودریده و گرداگرد اندرون ویران گردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رستاخیز: یوم القیامه، روز رستاخیز. (منتهی الارب). یوم البعث من الارماس. (اقرب الموارد). رجوع به قیامت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
کشیدن ستور و جز آن. قود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قود شود
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
منزلی است در دو منزلی واسط در راه حاجیان و در آن چاه آبی است از بنی عجل و از این منزل با خاوید روند. (از معجم البلدان). رجوع به قیار شود
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا رَ)
عین القیاره. چشمه ای است دارای آب گرم و معدنی در موصل که مردم برای معالجه در آن روند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا رَ)
تأنیث قیار. (معجم البلدان). رجوع به قیار شود
لغت نامه دهخدا
(قَتَ)
کم خوراکی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ رَ کَ)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 40 هزارگزی شمال باختری نهاوند و یک هزارگزی شمال راه مالرو آران به کنگاور کهنه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 74 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب، گاودانه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. تابستان ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاضه
تصویر قیاضه
پایاپای سودای پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیافه
تصویر قیافه
مجموعه اندام و هیکل شخص، چهره، سیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناته
تصویر قناته
کم خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیافه
تصویر قیافه
((فِ))
اثرشناسی، شکل، صورت، اندام شخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیافه
تصویر قیافه
چهره، ریخت، رخسار
فرهنگ واژه فارسی سره
چهره، رخ، رخسار، رو، سیما، صورت، لقا، وجنه، هیئت، ژست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قراضه، فرسوده
فرهنگ گویش مازندرانی
قلاب تنگ مخصوص بستن بار روی چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی