جدول جو
جدول جو

معنی قویری - جستجوی لغت در جدول جو

قویری
(قُ وَ)
ابراهیم، مکنی به ابواسحاق. از فضلا و فلاسفه و منطقیین معروف قرن سوم هجری و استاد متی بن یونس است و تفاسیری بر بعض کتب ارسطو مانند قاطیغوریاس و باری ارمینیاس و انالوطیقای اول و انالوطیقای دوم دارد. ابن ندیم نام وی را در شمار نام مترجمان ذکر کرده است. (الفهرست ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی در اسلام تألیف صفا ص 81). رجوع به ابراهیم قویری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ مَ ری ی)
نسبت است به قمیر. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قمیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی است از دهستان ازگاه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، سکنۀ آن 211 تن. آب آن از چاه و رودخانه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و لیمو. شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
غوری و آن آوندی است لوله دار که در آن چای و جز آن دم می کنند، (ناظم الاطباء)، رجوع به غوری شود،
- قوری گلین، ظرف گلین که در آن چای بگذارند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چشمۀ قیری از ناحیۀ حومه بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریۀ کیکاوس برخاسته، چندین سنگ آب دارد، سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند، (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیر، سیاه رنگ مانند قیر
لغت نامه دهخدا
(نُ وَی ی)
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
ابوالحسین. شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست. رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ با)
مصغر قوباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از صعتر است که ورق آن مشابه ورق زوفا است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به صعتر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
نسبت است به قمیر. مؤلف اللباب آرد: گمان دارم ضبط این کلمه بضم قاف و فتح میم باشد. رجوع به اللباب شود
لغت نامه دهخدا
(قُمَ)
زهیر بن محمد بن قمیر بن شعبه مروزی از راویان است وی از عبدالرزاق بن همام و جز او روایت کند و از او یحیی بن محمد بن صاعد روایت دارد. (اللباب). یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاریه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی بن نیزه ودم شمشیر و جز آن. (آنندراج). رجوع به قاریه شود
لغت نامه دهخدا
(بُو وَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج)
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) :
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور.
سعدی.
، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُو)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء).
- بی خواست خدا، بدون مشیت خدا.
، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ شَ)
دهی از دهستان عمدادی بخش لنگۀ شهرستان لار در 122 هزارگزی شمال باختری لنگه و دامنۀ شمالی کوه چیرو. معتدل و مرطوب و مالاریائی با 56 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
نسبت است به قتیره. (انساب سمعانی). و رجوع به قتیره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
نسبت است به قشیربن کعب. و قبیلۀ قشیری قبیلۀ بزرگی است و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن کعب... شود
نسبت است به قشیربن خزیمه بن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن خزیمه... شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحۀ نیشابوری، از بنی قشیربن کعب مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام. از پارسایان و دانشمندان بزرگ دینی و در دوران خود پیشوای مردم خراسان بود. وی در نیشابور اقامت داشت و در همان شهر وفات یافت (تولد376، وفات 465 هجری قمری). سلطان آلب ارسلان او را بسیار احترام و اکرام میکرد. از تألیفات اوست: 1- التیسیر فی التفسیر، خطی، این کتاب را تفسیر کبیر نیز گویند. 2- لطائف الاشارات، خطی، جلد یکم این کتاب نیزدر تفسیر است. 3- الرساله القشیریه، چاپی. (طبقات السبکی و اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 180). وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است. دیگر از کتابهای وی کتاب الضعفاء، و المتروکین فی رواه الحدیث و کتاب لطائف الاشارات و کتاب مختصر المحصل و کتاب المنتخب فی الحدیث و کتاب المؤتلف و المختلف است. (ریحانه الادب ج 3 ص 300). و رجوع به ابوالقاسم قشیری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قُصَ را)
نوعی است از اژدها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، استخوان پهلو نزدیک تهیگاه یا نزدیک چنبر گردن. (منتهی الارب). هما قصیریان، زیرین استخوان پهلو، یا آخر ضلع و کوتاهترین استخوان پهلو، جهد و غایت: قصیراک ان تفعل کذا، ای جهدک و غایتک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بن گردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
نسبت است به قصیر و قصیر عطیه. (الحلل السندسیه ج 2 ص 37). رجوع به قصیر و قصیر عطیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
سعید بن عیسی بن احمد بن لب رعینی، مکنی به ابوعثمان و معروف به اصغر و قصیری. در قصیر عطیه به سال 381 هجری قمری متولد شد و به سال 399 برای کسب دانش به قرطبه رفت و در مالقه نیز نزد ابوالحسن زهراوی و علی ابوعثمان نافع به فراگرفتن علوم اشتغال ورزید و به سال 462 وفات کرد. (الحلل السندسیه ج 2 ص 37 و 38)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ قُ وَ)
یکی از مترجمین و نقلۀ کتب از زبانهای دیگربه عربی، مکنی به ابواسحاق. او از کسانی است که علم منطق را در اسلام ترویج و تدریس کرده و ابوبشر متی بن یونس شاگرد او بوده. کتاب تفسیر قاطیغوریاس مشجر (جواهر و اعراض) ، کتاب باریمیناس (قضایا) ، کتاب انالوطیقای ثانی از اشکال جمیله، مشجر (قیاس) تصنیف کرده لیکن بواسطۀ ابهام و اغلاق عبارت، کتب او متروک ماند. (قفطی). و ابن الندیم کتاب انالوطیقای ثانی مشجر و تفسیر سوفسطیقای ارسطو را نیز از کتب او نام میبرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوری
تصویر قوری
پارسی است غوری غوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیری
تصویر قیری
در تازی نیامده گژفی زفتی گژفیک منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیری
تصویر قصیری
کوتاهه پهلو از استخوان ها، کوتاهه گردن از استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره