جدول جو
جدول جو

معنی قوی - جستجوی لغت در جدول جو

قوی
املای دیگر واژۀ قوا، نیرو ها
تصویری از قوی
تصویر قوی
فرهنگ فارسی عمید
قوی
توانا، نیرومند، زورمند، زیاد، موثق، استوار، موثر، سخت، مطمئن
تصویری از قوی
تصویر قوی
فرهنگ فارسی عمید
قوی
(قُ وا)
جمع واژۀ قوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در فارسی گاه قوا نویسند بقیاس ’اعلا’ و ’مولا’. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قوه شود.
- قوای بحری، نیروی دریایی.
- قوای زمینی، نیروی زمینی
خرد و دانش. (منتهی الارب). عقل. (اقرب الموارد) ، اندام. شدیدالقوی، بمعنی استوارخلقت. (منتهی الارب). بمعنی شدید اسرالخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوی
(قِ وا)
جمع واژۀ قوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
قوی
بضم اول گوسفند، (فرهنگ نظام) (آنندراج)،
- قوی ئیل، سال گوسفند است که سال هشتم از دورۀ دوازده سالۀ ترکان است
لغت نامه دهخدا
قوی
(دِ)
رودباری است نزدیک قاویه. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قوی
(رَ بَ لَ)
سخت گرسنه شدن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) : قوی فلان قوی، جاع شدیداً. (منتهی الارب) ، بازایستادن باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قوی المطر، احتبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوی
(قَ)
حبل قو، رسن مختلف تاهها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوی
(قَ وا)
گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال بات القوی. (از المنجد) ، دشت و بیابان خالی و خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوی
(قَ وی ی)
زورمند. توانا. (منتهی الارب). ذوالقوه. ج، اقویاء. (اقرب الموارد) ، محکم. استوار. (فرهنگ فارسی معین). توانا و زورآور و با لفظ دیگر مرکب شده و صفت مرکب میسازد، مثل قوی بازو، قوی بال، قوی حال، قوی پنجه، قوی دست، قوی جثه، قوی شوکت، قوی هیکل و غیره. (فرهنگ نظام).
- قوی بخت، صاحب اقبال و جاه. (آنندراج). بختیار.
- قوی پشتی، نیرومندی و در بیت زیر مجازاً، رستگاری، نجات، فوز:
سخت قوی پشتی دارم به تو.
مسعودسعد.
روی بدین کن که قوی پشتی است
پشت بخورشید که زردشتی است.
نظامی.
- قوی پنجه، نیرومند:
سرتاسر آفاق جهان معرکه آراست
استاد قوی پنجه و شاگرد قوی زور.
نادم لاهیجی.
- قوی پی، سخت پی.
- قوی جثه، تناور و توانا. (آنندراج). آنکه دارای زور بازو است. دلاور. شجاع. پهلوان.
- قوی حال، متنعم:
تو به یک بار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند.
سعدی.
- قوی دست، زورمند:
عنان تکاور بمیدان سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد.
نظامی.
کارداران و کارفرمایان
هم قوی دست و هم قوی رایان.
نظامی.
- قوی دستگه، قوی دستگاه:
بلنداختری نام او بختیار
قوی دستگه بود و سرمایه دار.
سعدی.
- قوی دل، نیرومند. باجرأت:
چون قوی دل شدم بیاری او
گشتم آگه ز دوستداری او.
نظامی.
تا که در این پایه قوی دل تر است
شربت زهر که هلاهل تر است.
نظامی.
- قوی رای، قوی اندیشه. قوی فکر. صائب الرأی:
هم قوی رای و هم تمام اندیش
کارها را شناخته پس و پیش.
نظامی.
- قوی طبع، پخته رای و قوی خلقت. (آنندراج).
- قوی گردن، گردن کلفت. زورمند:
خاک همان خصم قوی گردن است
چرخ همان ظالم گردن زن است.
نظامی.
- قوی هیکل، تناور و جسیم. (آنندراج).
، قوی (اصطلاح رجالی) در اصطلاح رجال و درایه بنابه نوشتۀ بعضی گاه حدیث موثق را گویند و بگفتۀ ممقانی قوی در اصطلاح غیر از صحیح و موثق و حسن بوده، بلکه عبارت از حدیثی است که همه روات آن یا بعضی از آنان امامی مذهب باشند ولی مدح و قدح آنان ثابت نباشد یا حدیثی است که همه روات آن یا بعضی از ایشان غیر امامی بوده و توثیق نشده باشند
لغت نامه دهخدا
قوی
زورمند، توانا، محکم، استوار
تصویری از قوی
تصویر قوی
فرهنگ لغت هوشیار
قوی
((قَ یّ))
نیرومند، سخت، محکم
تصویری از قوی
تصویر قوی
فرهنگ فارسی معین
قوی
نیرومند، زورمند
تصویری از قوی
تصویر قوی
فرهنگ واژه فارسی سره
قوی
قوّيٌّ
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به عربی
قوی
Brawny, Forceful, Formidable, Potent, Powerful, Robustly, Strong
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قوی
musclé, puissant, formidable, de manière robuste, fort
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
قوی
muscoloso, energico, formidabile, potente, in modo robusto, forte
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
قوی
پٹھے دار , زوردار , ہولناک , طاقتور , مضبوط طریقے سے , مضبوط
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به اردو
قوی
musculoso, vigoroso, formidável, potente, poderoso, de forma robusta, forte
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
قوی
мускулистый , сильный , грозный , мощный , крепко
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به روسی
قوی
kräftig, kraftvoll, furchterregend, potent, mächtig, robust, stark
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به آلمانی
قوی
muskularny, siłowy, straszny, potężny, mocno, silny
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به لهستانی
قوی
мускулистий , потужний , грізний , міцно , сильний
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
قوی
musculoso, enérgico, formidable, potente, poderoso, de manera robusta, fuerte
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
قوی
পেশিবহুল , শক্তিশালী , ভয়ঙ্কর , শক্তিশালী , দৃঢ়ভাবে , শক্তিশালী
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به بنگالی
قوی
gespierd, krachtig, formidabel, robuust, sterk
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به هلندی
قوی
มีกล้าม , แข็งแกร่ง , น่ากลัว , มีพลัง , อย่างแข็งแรง , แข็งแรง
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به تایلندی
قوی
mwenye misuli, mwenye nguvu, ya kutisha, yenye nguvu, kwa nguvu, imara
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
قوی
kaslı, güçlü, korkutucu, sağlam bir şekilde
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
قوی
筋肉質の , 力強い , 恐ろしい , 強力な , 頑強に , 強い
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
قوی
强壮的 , 强有力的 , 可怕的 , 强大的 , 强健地
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به چینی
قوی
שרירי , חזק , אימתני , חָזָק , בצורה חזקה , חָזוּק
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به عبری
قوی
kekar, kuat, mengerikan, dengan kuat
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
قوی
मजबूत , शक्तिशाली , भयंकर , शक्तिशाली , मज़बूती से
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به هندی
قوی
근육질의 , 강력한 , 무서운 , 강력한 , 강하게 , 강한
تصویری از قوی
تصویر قوی
دیکشنری فارسی به کره ای