جدول جو
جدول جو

معنی قؤول - جستجوی لغت در جدول جو

قؤول
(قُ ئو)
جمع واژۀ قائل. (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
قؤول
(قَ ئو)
گوینده. (منتهی الارب). قائل. ج، قول. (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ ئو)
جمع واژۀ حول. سال ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حول. گذشتن یک سال بر چیزی، برگشتن از عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) ، حایل شدن میان دو چیز. (اقرب الموارد) ، آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن و همچنین درخت خرما. (منتهی الارب). آبستن نشدن، بار دادن خرما یک سال و بار ندادن در سال دیگر. (اقرب الموارد). حوول. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ئو)
جمع واژۀ خال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَقْ قُ)
زال زوالاً و زؤولاً و زویلاًو زولاً و زولاناً، درگشتن و دور گردیدن از جای. (منتهی الارب). زوال. (ناظم الاطباء). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ئو)
خار و رام شده به کشیدن. گویند: فرس قؤود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد بسیار آبخوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اناء قؤوب، آوند بسیار آبگیر. قواءب. قواءبی ّ. (منتهی الارب). رجوع به قوأبی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاالدین شهرستان خوی، سکنۀ آن 501 تن. آب آن ازآغ جای. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. این ده در دو محل بفاصله 7500 گز قرار گرفته و بنام قورول بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قورول پائین 136 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کافی و بسند گردیدن عیال خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). معاش و مؤونت دادن عیال را. (از اقرب الموارد) ، گم کردن کسی را مادرش. (از منتهی الارب) ، کفالت کردن و اداره کردن یتیم را. (از اقرب الموارد). عول. رجوع به عول شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ئو)
شتر حمله کننده بر مردم و دونده از پی ایشان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
پناه گرفتن به جایی یا به کسی. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، رهایش جستن و بشتافتن به سوی جایی. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مول. (ناظم الاطباء). بامال شدن. (منتهی الارب، مادۀ م ول). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
نئول. رجوع به نئول شود
لغت نامه دهخدا