جدول جو
جدول جو

معنی قوهه - جستجوی لغت در جدول جو

قوهه
(هََ)
شیر مزه برگردیده چنانکه در آن اندکی شیرینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوهه
(هََ)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، سکنۀ آن 346 تن. آب آن از قنات و رود کران. محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند، لبنیات، قلمستان و میوجات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق قهوه خانه علیخان سلطان کنار جادّۀ شوسۀ کرج به قزوین ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهه
تصویر کوهه
تل، پشته، بلندی و برآمدگی چیزی، برآمدگی جلو و عقب زین اسب، موج آب، نهیب، حمله، برای مثال چو در معرکه برکشم تیغ تیز / به کوهه کنم کوه را سنگ ریز (نظامی۵ - ۷۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوقه
تصویر قوقه
تکمۀ کلاه یا پیراهن و مانند آن، قوقو، برای مثال بر جیب و کله نهند پس تر / آن قوقۀ لعل و گویک زر (خاقانی۱ - ۲۴۵)
جای بی مو از سر انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
نوشیدنی تیره رنگی که از دم کردن دانه های بودادۀ گیاه قهوه تهیه می شود و محرک اعصاب است، در علم زیست شناسی دانه های تیره رنگ گیاه قهوه که بو دادۀ آن را جوشانده و می نوشند، در علم زیست شناسی گیاهی درختی با برگ های بیضوی نوک تیز و گل های سفید معطر که در مناطق گرمسیر
قهوۀ قجری: در دورۀ قاجار، قهوۀ آمیخته به زهر که به بعضی اشخاص می خورانیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قومه
تصویر قومه
مستحفضان، نگهبانان
فرهنگ فارسی عمید
(قَ سَ)
بمعنی قوس قزح است و آن را کمان رستم و کمان شیطان هم میگویند. (برهان). آژفنداک. (ناظم الاطباء). آزفنداک. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ بُ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو) ، سکنۀ آن 226 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در دو محل بفاصله دو کیلومتر واقع شده و بنام قوشه بالا و قوشه پائین مشهور است. سکنۀ بالا 72 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَهَْ وَ)
قهوه. خمر. (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام). شراب. (آنندراج). می. (منتهی الارب). نوعی از خمر غلیظ که بزودی شارب خود را سیر میگرداند، سکر آن محکم و قوی است. گویند: انه عبدالشهوه، اسیرالقهوه و گویند خمر را بدین نام خوانند چه شهوت و میل طعام را ببرد. (از اقرب الموارد) ، درختچه ای است از تیره روناسیان که ارتفاعش بین 2 تا 12 متر متغیر است. گلهایش سفید و با بوی مطبوع، ساقه اش استوانه ای شکل و شاخه هایش متقابلند، برگهایش ساده و بیضوی و نوک تیز و کناره های پهنک موج دار است. رنگ برگها سبز تیره و شفاف و در سطح فوقانی همراه با دو گوشوارک است. کاسه و جام گل آن شامل 5 تقسیم و پرچمهایش نیز بتعداد 5 است. میوه اش سفت و ابتداء سبزرنگ و پس از رسیدن قرمز میشود و محتوی دو دانه است هر دانۀ قهوه به اندازۀ یک نخود درشت و دارای یک سطح مستوی و یک سطح محدب است بر روی سطح مستوی یک شکاف وجود دارد. دانۀ قهوه محتوی مقداری آلبومن سخت و شاخی است (مانند هستۀ خرما). در حدود 33 نوع از این گیاه شناخته شده که در نقاط مختلف بحالت وحشی میرویند. اصل این گیاه از آفریقا و از منطقۀ سودان است و از آنجا به عربستان جنوبی در حدود قرون 14 و 15 میلادی برده شده و بعداً از آنجا به هندوستان و سپس به قارۀ جدید حمل و اکنون در برزیل بمقدار بسیار فراوان کشت میشود. میوۀ قهوه به بزرگی یک گیلاس و کمی کشیده است. دانه های قهوه بویی مخصوص و طعمی ملایم و گس دارند ولی بر اثر بو دادن بوی مخصوص و پسندیده ای پیدا میکنند. در آلبومن قهوه مقادیری مواد چرب و قند و سلولز و مواد آزته و کافئین موجود است. کافئین نخستین بار در سال 1820 میلادی توسط رونگ درآلمان بدست آمد و بعدها در سال 1861 میلادی رابطه اش با تئوبرومین که آلکالوئید موجود در چای است مشخص شد.
(اثراتی مشابه یکدیگر دارند و مخصوصاً مقوی قلب هستند) در قهوۀ بوداده علاوه بر کافئین، مادۀ معطری به نام کافئون نیز وجود دارد که ماده ای است روغنی و فرار که به مقدار بسیار کم چند لیتر آب را معطر میکند. قهوۀ بوداده مدر و محرک اعصاب است و بعنوان رفع مسمومیت از تریاک و مواد مخدر دیگر حتی الکل (هنگام مستی) بکار میرود. قهوۀ سبز دارای اثر رفع اسهال و تب بر و ضد سیاه سرفه است. کافئین که آلکالوئید موجود در قهوه است فرمولش C8H10N4O2 و مقوی قلب و مدر است و در ضعف قلب و بیماریهای عفونی (ذات الریه، تیفوئید). مصرف میشود. کافئین در استعمال داخلی بمقدار 0/5تا 1/5 گرم در 24 ساعت مصرف میشود: درخت قهوه. بن. شجرهالبن. قهوه آغاجی. قهوۀ عربی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فرهنگ نظام و گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه ص 257 شود.
- قهوه خانه، جایی که در آن قهوه می پزند و چای دم می کنند. جائی که در آن قهوه و چای درست کنند و فروشند.
- قهوه جوش، ظرفی فلزین چون سماوری کوچک که در آن قهوه پزند.
- قهوه چی، کسی که قهوۀ مشروب میسازد. (ناظم الاطباء). کسی که قهوه طبخ کند و فروشد و اینک به کسی که چای خانه دارد و چای دم کرده به مردم میفروشد اطلاق میشود.
- قهوه چی باشی، رئیس قهوه چیان دولتی.
- قهوه دان، فنجان کوچک یا استکان که در آن قهوه ریزند و خورند. ظرف که قهوه در آن نگاه دارند. قوتی که در آن قهوۀ برشته کوبیده می ریزند. (ناظم الاطباء).
- قهوه ای، رنگ قهوه ای، رنگی است که بسیاهی زند.
- قهوه ای رنگ، برنگ قهوه ای. رنگ قهوۀ برشته.
- قهوه ریز، قهوه جوش یا ظرفی که از آن در فنجان واستکان قهوه ریزند.
- قهوه سرخ کن، ظرفی که قهوه را در آن بو دهند.
- قهوۀ ترک، نوعی از قهوه.
- قهوۀ قجری، قهوۀ مسموم که پادشاهان قاجار به کسانی که علناً کشتن آنان نمی توانستند می دادند و می خوراندند. (یادداشت مؤلف). قهوۀ زهردار که پادشاهان قجر برای کشتن کسی به او میدادند. (فرهنگ نظام).
، مجازاً بمعنی قهوه خانه و آن مکانی است که در آن بزم آرایند و قهوه می خورند. (آنندراج) :
مرادر قهوه بودن بهتر از بزم شهان باشد
که اینجا میهمان را منتی بر میزبان باشد.
میرصیدی (از آنندراج).
، شعبه استوار. (منتهی الارب). الشعبه المحکمه. (اقرب الموارد) ، شیر بی آمیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بوی خوش یا ناخوش. (منتهی الارب). رائحه: ان فلاناً طیب قهوهالفم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
واحد قوت بمعنی غذای یک روزه. (ناظم الاطباء). رجوع به قوت شود
لغت نامه دهخدا
(قُ جَ کَ)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 616 تن. آب آن از چشمه سارها. ومحصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ / هَِ)
بر وزن و معنی گروهه است که گلوله باشد، خواه از سنگ و گل و خواه از چیزهای دیگر سازند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چرغ افتاده پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث بوه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بوه شود.
لغت نامه دهخدا
(قو قَ / قِ)
به فتح قاف دوم به معنی قوقو است که تکمۀ کلاه و پیراهن و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج) :
چتر زرین چرخ یعنی مهر
افسر و قوقۀ کلاه تو باد.
؟ (از آنندراج).
رجوع به قوقو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوسه
تصویر قوسه
قوس قزح قوس قزح بنگرید به قوس قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
دانه ای که کوبیده و مثل چای دم کرده و می نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهه
تصویر شوهه
زشتی، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوهه
تصویر فوهه
دهانه کوی، دهانه راه، دهانه جوی، شورش و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی گروهه گروهه گلوله (خواه از سنگ باشد خواه از گل خواه از چیزی دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزه
تصویر قوزه
نادرست نویسی غوزه چون غوزه پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند
فرهنگ لغت هوشیار
درخت صمغ عربی که بنام اقاقیا نیز خوانده می شود (و آن غیر از اقاقیای معمولی است)، پرگوی گزافگوی پارسی است غوله وام گفتار او (خدای) تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقه
تصویر قوقه
قوقو بنگرید به قوقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهه
تصویر کوهه
زین اسب، موج آب و بمعنی نهیب و حمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوطه
تصویر قوطه
گوجه فرنگی از گیاهان سبد بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی کهستانی (کهستان قهستان تازی گشته) منسوب به قهستان، نوعی از قماش و جامه که باحتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهرا بایداز کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند. و مردم دهشک از توابع طبس در ساخت این قسم تخصص دارند دلیل این مطلب آنست که اصطخری می گوید از قهستان کرباس صادر می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوطه
تصویر قوطه
((طَ یا طِ))
گوجه فرنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوقه
تصویر قوقه
((قِ))
تکمه کلاه و پیراهن، قوقو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوقه
تصویر قوقه
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگه، گوک، گوکه، گوگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوهی
تصویر قوهی
منسوب به قهستان، نوعی از قماش و جامه که به احتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهراً باید از کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند
فرهنگ فارسی معین
((قَ وِ))
نوشیدنی که از جوشاندن ساییده دانه های بو داده درخت قهوه به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قروهه
تصویر قروهه
((قُ هَ یا هِ))
گروهه. گورهه، گلوله (خواه از سنگ باشد، خواه از گل و خواه از چیزی دیگر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوهه
تصویر کوهه
((هَ یا هِ))
کوهان شتر، ارتفاع و بلندی هر چیز، موج آب، نهیب و حمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوهه
تصویر کوهه
آذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
بنک
فرهنگ واژه فارسی سره