جدول جو
جدول جو

معنی قونسل - جستجوی لغت در جدول جو

قونسل
(قُنْ سُ)
قونسول. قنصل. معرب کنسول. رجوع به کنسول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُنْ)
رجوع به کنسول شود
لغت نامه دهخدا
(قُ سُ)
رجوع به قنصل و قنسول و کنسول شود
لغت نامه دهخدا
قونوس. حب الصنوبر کبار. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
اعلای سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنس شود، زبر خود آهنی یاآهن سر خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سپر خود آهنی. (آنندراج) ، تندی میان دو گوش اسب. (آنندراج) (منتهی الارب). عظم ناتی ٔ بین اذنی الفرس. (اقرب الموارد) ، میانۀ راه. قونوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قونوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قونسول
تصویر قونسول
کنسول: قونسولها و مامورین در خاک دولت عثمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قونس
تصویر قونس
بالای سر، بالای خود، میانه را
فرهنگ لغت هوشیار