- قوم
- تیره
معنی قوم - جستجوی لغت در جدول جو
- قوم
- گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
- قوم
- گروه مردان و زنان را گویند
- قوم ((قُ))
- گروه مردم، خویشاوندان، جمع اقوام
- قوم
- زین پوش، نیی که میان آن کاواک نباشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
سنجد از گیاهان، زاخل دوزخدار درختی که در دوزخ روید، تلخ سنجد، گویند درختی است در جهنم دارای میوه ای بسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند، هر چیز تلخ و سمی
راست تر استوارتر راست تر
راست شدن
رقم ها، اعداد، جمع واژۀ رقم
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
دشوار شدن: کاری، سترگ گشتن
وابستگی و دل بستگی به قوم و امت خود
زانیچ خوهی میهن دوست
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند
قومینی یونانی تازی گشته بوزه می از جو یا ارزن شرابی که از آرد جو و آرد ارزن و غیره سازند بوزه
پارسی است کومیش کومش کنتار (مقنی) شاید از آن روی که بیشینه کنتاران کومیشی بوده اند مقنی
مهتر و امیر قوم
قاتل ابیه
قوماروس
یونانی تازی گشته توت فرنگی درختی (قاتل ابیه) از گیاهان قاتل ابیه
یونانی تازی گشته رازیانه دشتی از گیاهان رازیانه صحرایی را گویند که یکی از گونه های رازیانه است این گیاه در اکثر ماخذ به نام رازیانه بری ثبت شده است
((قُ یَّ))
فرهنگ فارسی معین
اشتراک گروهی از مردم در تاریخ و زبان و آداب و رسوم که عامل پیوند و اتحاد بین آنان است
مقنی، چاه کن
مستحفضان، نگهبانان
Ethnicity
Ethnic
Ethnocentricity
étnico
etnocentrismo