جدول جو
جدول جو

معنی قولچماق - جستجوی لغت در جدول جو

قولچماق
(چُ)
مرکّب از: ترکی قول، بازو + چماق، چوب گنده، رجوع به قلچماق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلچماق
تصویر قلچماق
مرد پرزور و قوی پنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلچاق
تصویر قلچاق
قطعه ای از پولاد که لشکریان بر ساعد می بستند، ساعدبند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 211 تن، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون و حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام طایفه ای از تتار. (ناظم الاطباء) (مجمل التواریخ گلستانه ص 180). نام طایفه ای است از مغول که درسمت شمالی دشت قبچاق و خطا و ختن می نشینند. وجه تسمیه مأخوذ است از قالماقچی یعنی ماندنی. رجوع به سنگلاخ ذیل همین کلمه و ذیل قبچاق شود: و از ولایات ختای و چین و ماچین و قلماق و تبت و غیر ذلک صدهزار در اردو جمع آمده بودند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 643)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دستانۀ آهنی که لشکریان دارند. (آنندراج) :
ز قلچاق چیزی دگر نیست به
که ساعد از او یافت دست زره
به معنی بود گرچه دست یلان
به صورت بود لیک چون ناودان.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج و بهار عجم).
زره چندین چشمۀ نظم سازی، قلچاق دستگاه مشعل نثرطرازی (ملاطغرا، از بهار عجم و آنندراج). در سنگلاخ آرد: قودجاق، سلاحی است که از فولاد ساخته در روز جنگ بر ساعد بندند
لغت نامه دهخدا
سلاحی است که از فولاد ساخته در روز جنگ بر ساعد بندند. (سنگلاخ). رجوع به قلچاق شود
لغت نامه دهخدا
(قُ اَ مَ)
دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 310 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ چُ)
مرد شهوت پرست و اوباش. (آنندراج از سفرنامۀ شاه ایران). این کلمه مرکب از قل به معنی بازو و چماق است و به کسی گفته میشود که دارای بازوانی قوی و نیرومند باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از قالچاق
تصویر قالچاق
درگیری ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلچماقی
تصویر قلچماقی
پرزوری قوت نیرومندی، زورگویی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دستوانه دستانه آهنی دستکش و آرنج بند آهنی که در جنگ پوشند دستانه آهنی که لشرکیان در قدیم داشتند: ز قلچاق چیزی دگر نیست به که ساعد ازو یافت دست زره بمعنی بود گر چه دست یلان بصورت بود لیک چون ناودان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی الش (گویش گیلکی) زورگو، زنباره، گردن کلفت گردن کلفتی زورگویی پرزور قوی نیرومند، زورگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلچماق
تصویر قلچماق
((قُ چُ))
نیرومند، قوی
فرهنگ فارسی معین
پرزور، زورمند، قلدر، قوی، گردن کلفت، زورگو
متضاد: ضعیف، نحیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبدستی
فرهنگ گویش مازندرانی
خودسر بی قانون، قلچماق، زورمند
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان ران
فرهنگ گویش مازندرانی
قوی هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی