جدول جو
جدول جو

معنی قولانجق - جستجوی لغت در جدول جو

قولانجق
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 100 تن. آب آن ازرود آجرلو. محصول آن غلات، چغندر، حبوب و بادام. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گولانج
تصویر گولانج
نوعی حلوا، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قولنج
تصویر قولنج
درد حادی که در حفرۀ شکم در ناحیۀ قولون، آپاندیس، مجاری صفرا یا کلیه پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(قِ مَ)
نام موضعی است در قراقورم از بلاد ایغور، دو رود خانه توغلا و سلنکا در این موضعبیکدیگر پیوندد. (تاریخ جهانگشا جوینی ج 1 ص 40)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنۀ آن 233 تن، آب آن از رود خانه قولان و محصول آن غلات، انجیر، انار، انگور و سردرختی، شغل اهالی زراعت، گله داری، کسب و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / قو لَ / لِ)
مرضی است دردناک معده راکه با آن خروج فضولات بدن و باد، سخت و مشکل میشود. این کلمه معرب است. (از اقرب الموارد). دردی که غفلتاً در ناحیۀ شکم خصوصاً نواحی مجاور به قسمتهای مختلف قولونها حاصل شود و در صورت شدت ممکن است بمرگ منتهی گردد. عارضۀ قولنج بطور کلی مربوط به ضایعات قسمتهای مختلف احشاء است و ممکن است مربوط به عفونت یاسوراخ شدن آپاندیس باشد که در این صورت دردها بیشتردر ناحیۀ تحتانی راست شکم و حول و حوش ناف است و ممکن است مربوط به انسداد کیسۀ صفراوی یا ضایعات کبدی باشد که باز دردها در طرف راست شکم و قسمتهای زیر حجاب حاجز و نواحی ستون فقرات احساس میشود. همچنین قولنج ممکن است بسبب ناراحتی های رحمی و دردهای شدید آنی مربوط به قاعده (ماهانه) زنان و یا مربوط به ضایعات کلیوی باشد. در هر یک از انواع قولنج ها در صورت تشخیص ضایعه نام مربوط را میبرند، مثلاً: قولنج کبدی، قولنج کلیوی، قولنج روده یی (که مربوط به انسداد یا تداخل قسمتی از رودۀ باریک است) ، قولنج کیسۀ صفرا و غیره. در هر حال قولنج با دردی شدید و ناراحت کننده همراه است. (فرهنگ فارسی معین). منتهی الارب قولنج و قولنج و قولنج هم ضبط کرده و نویسد: بیماریی است روده را دردناک که به آن خروج ثفل و ریح دشوار باشد صاحب آنرا. (منتهی الارب). به ضم اول و کسر لام معرب کولنج است که درد شکم و درد پهلو باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
بی شک همان گولانج است که به تصحیف خوانده اند و گولانج حلوائی است. رجوع به گولانج شود. لابرلا. (آنندراج) (برهان). لولانچ. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گولاج، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، حلوائی است که آن را لابرلا میگویند، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (آنندراج)، حلوائی باشد که آن را لابرلا گویند و شیرازیان گولاج خوانند، (سروری) :
گولانج و گوشت و گرده و گوزاب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم،
لبیبی (از فرهنگ اسدی)،
، نانی است در غایت نزاکت که از سفیدۀ تخم مرغ و نشاسته بپزند و در شربت قند اندازند و خورند، (برهان قاطع) (آنندراج)، نانی درغایت نزاکت که از سفیدۀ تخم مرغ و نشاسته بپزند در شربت انداخته با چمچه بخورند و آن را کلاج و نان کلاج نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
نام حلوایی است که آن را لا بر لا می گویند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان) (آنندراج)، گولانج، گولاج، کلاج، در فهرست لغات دیوان بسحاق اطعمه چ استانبول ص 182 آمده: کلاج برگهای پهن که ازنشاسته سازند و بهم پیچند و بعد از آن با شکر و مغزبادام یا فندق پزند و آن را لا بر لا نیز گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)، با کاف عربی غلط است و با گاف فارسی صحیح است، برای اینکه لبیبی در بیتی حروف اول کلماتی را که با گاف فارسی آغاز می گردد التزام کرده و گولانج را نیز آورده است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بادی باشد که آن را قولنج خوانند، (برهان) (آنندراج)، قولنج، (ناظم الاطباء)، کولینج، قولنج، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به قولنج شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان انزل بخش حومه شهرستان ارومیه، در مسیر شوسۀ ارومیه به سلماس. موقع جغرافیائی آن درۀ کوه و هوای آن معتدل مالاریائی است. سکنۀ آن 980 تن. آب آن از چشمه و قنات. محصول آن غلات، توتون، چغندر، کشمش، بادام و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج. این ده در 4 هزارگزی جنوب روانسر و کنار راه فرعی روانسر به سنجابی قرار گرفته. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سرد است. سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد، و در تابستان اتومبیل میتواند برود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان، سکنۀ آن 99 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وِ لِ جَ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقع در2 هزارگزی خاور شوسۀ مراغه به دهخوارقان، دارای 325 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گولانج
تصویر گولانج
قولنج بنگرید به قلنج
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی است دردناک معده را که با آن خروج فضولات بدن و باد سخت و مشکل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قولان
تصویر قولان
تازی گشته گور خر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی اندازه ای است برابر با درازی هر دودست باز بازه (باغ تازی گشته) که درژرفاسنجی دریا به کاربرند و برابراست باشش گام در پهنا، کمان کشیدن به زه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولانج
تصویر کولانج
کولنج قولمج بنگرید به قولنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قولنج
تصویر قولنج
((لِ))
گرفتگی، گرفتگی عضلات
فرهنگ فارسی معین