جدول جو
جدول جو

معنی قولان - جستجوی لغت در جدول جو

قولان
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنۀ آن 233 تن، آب آن از رود خانه قولان و محصول آن غلات، انجیر، انار، انگور و سردرختی، شغل اهالی زراعت، گله داری، کسب و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قولان
تازی گشته گور خر هندی
تصویری از قولان
تصویر قولان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هولان
تصویر هولان
(پسرانه)
چوگان بازی (نگارش کردی: هان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولان
تصویر جولان
اسب تاختن، تاخت و تاز کردن، کنایه از گردیدن، دور زدن، حرکت کردن، کنایه از قدرت نمایی، کنایه از خودنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قولون
تصویر قولون
قسمتی از رودۀ بزرگ که شامل سه بخش صعودی، افقی و نزولی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سولان
تصویر سولان
دارویی که برای معالجۀ لقوه به کار می رفته
بام خانه، بلندی و ارتفاع، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان جمعآبرود است که در بخش حومه شهرستان دماوند واقع است و 450 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گذشتن سال. تغییر و دگرگونیهای روزگار. (اقرب الموارد) : ابوالطیب طاهر و هرکه در آن سعی کرده بود (در بریدن سرو کشمر) جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
درختی است که حضض عصارۀ آن است. (از تاج العروس) (از لسان العرب). درختی است خاردار به ارتفاع سه ذراع یا بیشتر و میوه ای چون فلفل دارد و پوست آن زرد و در اراضی یافت میشود. و عصارۀ آن قسمتی از فیلزهرج باشد. (یادداشت مؤلف) ، نام دوائی است که آنرا بعربی حضض خوانند و بهترین او آن است که از مکه آورند و آن عصارۀ گیاهی است. (آنندراج).
- کحل الخولان، عصارۀ حضض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ناحیتی است به یمن. (دمشقی). صاحب معجم البلدان گوید نام روستایی است به یمن که به خولان بن عمر از قضاعه منسوب است. در صبح الاعشی آمده که بلاد خولان از بلاد شرقی یمن است و بر اثر جنگها و فتوحات اکثر قوم آن متفرق شده اند و جز ذریتی از آنها که در یمن جای دارند دیگر کسی از آنها وجود ندارد
نام قریتی است به نزدیکی دمشق که قبر ابومسلم خولانی بدانجا است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی شمال قروه و کنار راه قروه به باباگرگر. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 528 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد، و تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام بطنی است از مذحج و آنان را بنوخولان نیز می گویند و ابوادریس خولانی منسوب به این بطن است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام کوه مرتفعی است در طرف جنوب شرقی از کشورفرانسه در بین دو ایالت ایزره و آلپ علیا، و ارتفاع آن به 4102 متر بالغ گردد. (از قاموس الاعلام ترکی) ، عقل، دانش. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) ، فر و زیبایی، شادی و خوشحالی. (هفت قلزم) ، زندگانی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مکروفریب و حیله. (برهان) (ناظم الاطباء) ، سگ انگور. (برهان) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). عنب الثعلب. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به اورنگ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21/5هزارگزی شمال کلیبر با 138 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
درگشتن و دور گردیدن از جای، مایل گردیدن آفتاب از میانۀ آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
تمر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
برجستن، لنگان رفتن. قزل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قزل الرجل قزلاناً، لنگان رفت (منتهی الارب) ، مشی مشیه الاعرج. (اقرب الموارد). قزل فلان، وثب (اقرب الموارد) ، برجست. (منتهی الارب). رجوع به قزل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مولان
تصویر مولان
معده موجودات اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولان
تصویر گولان
جنس نر از گیاه اسل نی بوریا، دارویی که از بیخ درخت شمشاد سازند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی اندازه ای است برابر با درازی هر دودست باز بازه (باغ تازی گشته) که درژرفاسنجی دریا به کاربرند و برابراست باشش گام در پهنا، کمان کشیدن به زه
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته فراخروده روده فراخ. یا قولون افقی. قسمتی از روده فراخ را گویند که دنباله قولون صاعد است و پس از آن قرار دارد و به طور افقی از زیر کبد و در جلو قسمت تحتانی کلیه راست از طرف راست شکم به طرف چپ شکم در زیر معده قرار گرفته در موقع دق شکم پس از صدای معده صدای قولون افقی شنیده می شود. قولون افقی به وسیله قسمتی از صفاق به نام بند قولون عرضی به سطح خلفی شکم متصل است. قولون افقی در طرف چپ به زوایه طرف چپ قولون که ابتدای قولون نازل است ختم می گردد. قولون مزبور مانند خطی راست از یک طرف شکم به طرف دیگر شکم کشیده نشده بلکه دارای انحنایی به شکل حرف ام یا اس خوابیده می باشد، زاویه راست قولون که در انتهای قولون صاعد است تقریبا قایمه است ولی زاویه چپ آن که در زیر طحال قرار دارد حاده است و در دنباله اش قولون نازل قرار گرفته قولون عرضی قولون سطحی یا قولون بالارو 0 قولون صاعد 0 یاقولون پایین رو 0 قولون نازل 0 یاقولون چپ 0 قولون نازل 0 یا قولون خاصره یی لگنی 0 قولون سینی شکل 0 یاقولون راست 0 قولون صاعد 0 یا قولون سطحی. یاقولون سینی شکل 0 قسمتی از روده فراخ است که در دنباله قولون نازل قرار دارد. این قولون در حفره خاصره سمت چپ جا دارد و تنگه فوقانی لگن را از چپ براست به شکل قوسی می پیماید و بعدا در لگن فرو می رود و تا مقابل سومین مهره خاجی می رسد و پس از آن روده مستقیم قرار دارد قولون خاصره یی لگنی. یا قولون صاعد. قسمتی از روده فراخ را گویند که در بالای روده کور قرار دارد و ابتدای آن از دریچه ایلئوککال شروع می شودکه به سمت بالا می رود و طرف راست شکم قرار دارد قولون بالارو قولون راست. یا قولون عرضی. قولون افقی. یا قولون نازل. قسمتی از روده فراخ است که متعاقب زاویه چپ قولون افقی قرار دارد. ابتدای این قولون عمقا در طرف چپ پهلو قرار دارد در زیر طحال جای دارد قولون پایین رو قولون چپ. یا ورم قولون. کولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوجان
تصویر قوجان
نادرست نویسی غوجان واژه پارسی است پوستینی که پشم آن ازروست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچان
تصویر قوچان
غوچان خبوشان نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خولان
تصویر خولان
پیل زهره تازی از گیاهان چکیده پیل زهره در چشم کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولان
تصویر اولان
ترکی شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تگوری گردیدن ترکتازی تاخت و تاز گشتن گرد بر آمدن گردیدن دور زدن، تاختن تاخت زدن، تاخت و تاز. خاک، سنگریزه ها که باد از جائی بجائی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رولان
تصویر رولان
فرانسوی غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولان
تصویر ذولان
شغال، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولان
تصویر کولان
فرانسوی تازی گشته کبک آمریکایی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولان
تصویر جولان
((جُ))
تاختن، تاخت زدن، تاخت و تاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سولان
تصویر سولان
((سُ))
شولان، کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولان
تصویر شولان
((شَ))
کمند
فرهنگ فارسی معین
قسمتی از روده فراخ که شامل سه بخش صاعد و افقی و نازل است. قولون صاعد در طرف راست شکم بالای روده و قولون نازل در سمت چپ به طرف پایین می رود. قولون افقی دنباله قولون صاعد است و به طور افقی در زیر معده قرار دارد
فرهنگ فارسی معین