جدول جو
جدول جو

معنی قوطور - جستجوی لغت در جدول جو

قوطور
(قَ عَ لَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 344 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطور
تصویر قطور
ضخیم، چیزی که دارای کلفتی و قطر بسیار باشد، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
(قَ بَ)
قریه ای به اسپانیا.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جندبادستر است. (فهرست مخزن الادویه). و آن را به فارسی خزمیان نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطورین و قسطوریوس و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، سکنه آن 153 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوب و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
صمغ مطلق. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یکی از بلوکات شاپور است. شاپور دارای هفت بلوک، 132 قریه، 165 فرسنگ مربع مساحت، 3000 خانوار به طور تقریب و 17000 تن جمعیت است. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 65)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه شهرستان خوی که در جنوب باختری بخش واقع و ازشمال به دهستان الند و از جنوب به کره سنی و مرز ترکیه محدود است. موقع طبیعی آن کوهستانی سردسیری و از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 4420 تن سکنه دارد. رود خانه مهم این دهستان رود خانه قطور است که از کوههای ترکیه سرچشمه گرفته از جلو قریۀراضی به خاک ایران داخل شده در مسیر قطور جریان می یابد که پس از الحاق به رودخانه های محلی کوچک به طرف شهرستان خوی جاری میشود. زراعت این منطقه به وسیلۀ همین رودخانه و چشمه سار و آب برف تأمین می شود. شغل عمده اهالی گله داری است. محصولات عمده آن روغن، پشم، جزئی غلات، صادراتشان روغن، پشم، لبنیات، گوسفند است. راههای این منطقه تمام مالرو و صعب العبور است، تنهاراه ارابه رو درۀ قطور میباشد، آن هم قابل اتومبیل رانی نیست و فقط وسائل نقلیۀ اسبی میتواند عبورومرورنماید. ساکنان این دهستان جهت نگاهداری گله به کوههای اطراف دهات عزیمت می نمایند. نام این دهستان نیز مرکز دهستان (قطور) معروف گردیده، مرکز مرزبانی درجۀ2 و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابر بسیارقطره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: السحاب القطور، السحاب الکثیرالقطر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
چکیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطر شود، رفتن و شتافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رفتن مایع و جز آن. (منتهی الارب). رفتن و قطره قطره ریختن و بیرون آمدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته نیماسپ باشنده ای پنداری که نیمی آدمی و نیمی اسپ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطور
تصویر قطور
دارای کلفتی و قطر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطور
تصویر قطور
((قَ))
هر چیز ضخیم و کلفت
فرهنگ فارسی معین
ستبر، ضخیم، کلفت
متضاد: باریک، نازک
فرهنگ واژه مترادف متضاد