مقدار دو کمان، کنایه از قرب الهی، نزدیکی به خداوند، برای مثال به قاب قوسین آن را برد خدای که او / سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار (ابوحنیفه - شاعران بی دیوان - ۵۸۸)
مقدار دو کمان، کنایه از قرب الهی، نزدیکی به خداوند، برای مِثال به قاب قوسین آن را بَرَد خدای که او / سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار (ابوحنیفه - شاعران بی دیوان - ۵۸۸)
مقدار دو کمان. (غیاث اللغه) (آنندراج). بقدر دو کمان و بعضی گفته اند قاب مابین مقبض و سیه است و هر کمانی را دو قاب است. مأخوذ از آیۀ قرآن کریم: فکان قاب قوسین او ادنی. (قرآن 9/53). در اصطلاح عرفاء، جرجانی گوید: قاب قوسین مقامی است بلند و آن مقام قرب اسمائی است که مقابله میان اسماء الهی و دوگانگی آنها معتبر و محرز است در دائرۀ امر الهی که عبارت است ازدائرۀ وجود چون ابداء و اعاده، نزول و عروج، فاعلیت و قابلیت. و آن اتحاد با حق است با بقاء تعین و تمیز که از آن در عرف ایشان تعبیر شود به اتصال، و بالاتر از این مقام اوادنی است و آن مقام احدیت عین و جمع آن است که تعین و تمیز نیز برداشته شود و دوگانگی اعتباری به کنار رود و اینجا مرحلۀ فناء محض و طمس کلی همه رسوم است. (ترجمه از تعریفات) : به قاب قوسین آن را برد خدای که او سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار. ابوحنیفۀ اسکافی. از طاعت بر شد به قاب قوسین پیغمبر ما از زمین بطحاء. ناصرخسرو. با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را کز صفات خود به بعدالمشرقین مانی جدا. خاقانی. رنگ زلفت بس شب معراج من قاب قوسینم دو ابروی تو بس. خاقانی. قاب قوسین او در آن اثنا از دنی رفت سوی او ادنی. نظامی. ببین ای هفت ساله قره العین مقام خویشتن در قاب قوسین. نظامی. فرس بیرون جهاند از کل کونین علم زد بر سریر قاب قوسین. نظامی. سردار رسل امام کونین سلطان سریر قاب قوسین. سلمان ساوجی. ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، قاب قوسین درآمدن، سخت نزار بودن که همه استخوانها برجسته نماید. سخت لاغر بودن بطوری که همه استخوانها از زیر پوست دیده شود
مقدار دو کمان. (غیاث اللغه) (آنندراج). بقدر دو کمان و بعضی گفته اند قاب مابین مقبض و سیه است و هر کمانی را دو قاب است. مأخوذ از آیۀ قرآن کریم: فکان قاب قوسین او ادنی. (قرآن 9/53). در اصطلاح عرفاء، جرجانی گوید: قاب قوسین مقامی است بلند و آن مقام قرب اسمائی است که مقابله میان اسماء الهی و دوگانگی آنها معتبر و محرز است در دائرۀ امر الهی که عبارت است ازدائرۀ وجود چون ابداء و اعاده، نزول و عروج، فاعلیت و قابلیت. و آن اتحاد با حق است با بقاء تعین و تمیز که از آن در عرف ایشان تعبیر شود به اتصال، و بالاتر از این مقام اوادنی است و آن مقام احدیت عین و جمع آن است که تعین و تمیز نیز برداشته شود و دوگانگی اعتباری به کنار رود و اینجا مرحلۀ فناء محض و طمس کلی همه رسوم است. (ترجمه از تعریفات) : به قاب قوسین آن را برد خدای که او سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار. ابوحنیفۀ اسکافی. از طاعت بر شد به قاب قوسین پیغمبر ما از زمین بطحاء. ناصرخسرو. با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را کز صفات خود به بعدالمشرقین مانی جدا. خاقانی. رنگ زلفت بس شب معراج من قاب قوسینم دو ابروی تو بس. خاقانی. قاب قوسین او در آن اثنا از دنی رفت سوی او ادنی. نظامی. ببین ای هفت ساله قره العین مقام خویشتن در قاب قوسین. نظامی. فرس بیرون جهاند از کل کونین علم زد بر سریر قاب قوسین. نظامی. سردار رسل امام کونین سلطان سریر قاب قوسین. سلمان ساوجی. ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، قاب قوسین درآمدن، سخت نزار بودن که همه استخوانها برجسته نماید. سخت لاغر بودن بطوری که همه استخوانها از زیر پوست دیده شود
منسوب به قوس. - روزهای قوسی، کوتاه ترین ایام در سال. (ناظم الاطباء). - سرمای قوسی، نوعی از سرما که در فصل قوس باشد. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان شود. ، هرچیز که به شکل و رنگ قوس قزح باشد. (ناظم الاطباء)
منسوب به قوس. - روزهای قوسی، کوتاه ترین ایام در سال. (ناظم الاطباء). - سرمای قوسی، نوعی از سرما که در فصل قوس باشد. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان شود. ، هرچیز که به شکل و رنگ قوس قزح باشد. (ناظم الاطباء)
موضعی است به بلاد سرات. (منتهی الارب). شهری است در سرات. در این شهر عروه برادر ابوخراش هذلی بقتل رسید، و فرزند وی که نجات یافته بود دراین باره اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
موضعی است به بلاد سرات. (منتهی الارب). شهری است در سرات. در این شهر عروه برادر ابوخراش هذلی بقتل رسید، و فرزند وی که نجات یافته بود دراین باره اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
دهی است نزدیک واسط. (منتهی الارب). برخی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. (از معجم البلدان). قوسان یا قوران، شهری وسط است (از شهرهای عراق عرب) و قرب صد پاره ده از توابع آن، حقوق دیوانش نه تومان و چهارهزار دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 43)
دهی است نزدیک واسط. (منتهی الارب). برخی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. (از معجم البلدان). قوسان یا قوران، شهری وسط است (از شهرهای عراق عرب) و قرب صد پاره ده از توابع آن، حقوق دیوانش نه تومان و چهارهزار دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 43)
از ولایت عراق عجم و از منطقۀ ساوه، چهل ودو پاره دیه است و راودان و ازناوه و شمیرم و مرق ودفس و خیجین معظم قرای آن، و حقوق دیوانی این نواحی چهار تومان و نیم مقرر است، (از نزههالقلوب ص 63)، اندیشیدن، (آنندراج)، ملاحظه کردن، (ناظم الاطباء)
از ولایت عراق عجم و از منطقۀ ساوه، چهل ودو پاره دیه است و راودان و ازناوه و شمیرم و مرق ودفس و خیجین معظم قرای آن، و حقوق دیوانی این نواحی چهار تومان و نیم مقرر است، (از نزههالقلوب ص 63)، اندیشیدن، (آنندراج)، ملاحظه کردن، (ناظم الاطباء)
نام دارویی است که آن را به عربی قسط خوانند و بوی صبر از وی می آید، بخور کردن آن در زیر دامن درد رحم را نافع باشد، (برهان) (آنندراج)، قسطبحری است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قسط شود
نام دارویی است که آن را به عربی قسط خوانند و بوی صبر از وی می آید، بخور کردن آن در زیر دامن درد رحم را نافع باشد، (برهان) (آنندراج)، قسطبحری است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قسط شود
دهی است از دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سه رشته چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سه رشته چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)