جدول جو
جدول جو

معنی قوسین - جستجوی لغت در جدول جو

قوسین
(قَ سَ)
تثنیۀ قوس در حالت نصبی و جری. (منتهی الارب) : ثم دنا فتدلی. فکان قاب قوسین اءو اءدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
قوسین
(قَ سَ)
ذوالقوسین. نام شمشیر حسان بن حصن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاب قوسین
تصویر قاب قوسین
مقدار دو کمان، کنایه از قرب الهی، نزدیکی به خداوند، برای مثال به قاب قوسین آن را برد خدای که او / سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار (ابوحنیفه - شاعران بی دیوان - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
سن. کشیش، مولد سامزات در حدود سال 235 میلادی و شهید به سال 312 میلادی در آنتیوش. ذکران وی هفتم ژانویه است
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ سَ)
قاب قوسین. (ناظم الاطباء). رجوع به قاب قوسین شود
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ سَ)
مقدار دو کمان. (غیاث اللغه) (آنندراج). بقدر دو کمان و بعضی گفته اند قاب مابین مقبض و سیه است و هر کمانی را دو قاب است. مأخوذ از آیۀ قرآن کریم: فکان قاب قوسین او ادنی. (قرآن 9/53). در اصطلاح عرفاء، جرجانی گوید: قاب قوسین مقامی است بلند و آن مقام قرب اسمائی است که مقابله میان اسماء الهی و دوگانگی آنها معتبر و محرز است در دائرۀ امر الهی که عبارت است ازدائرۀ وجود چون ابداء و اعاده، نزول و عروج، فاعلیت و قابلیت. و آن اتحاد با حق است با بقاء تعین و تمیز که از آن در عرف ایشان تعبیر شود به اتصال، و بالاتر از این مقام اوادنی است و آن مقام احدیت عین و جمع آن است که تعین و تمیز نیز برداشته شود و دوگانگی اعتباری به کنار رود و اینجا مرحلۀ فناء محض و طمس کلی همه رسوم است. (ترجمه از تعریفات) :
به قاب قوسین آن را برد خدای که او
سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
از طاعت بر شد به قاب قوسین
پیغمبر ما از زمین بطحاء.
ناصرخسرو.
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود به بعدالمشرقین مانی جدا.
خاقانی.
رنگ زلفت بس شب معراج من
قاب قوسینم دو ابروی تو بس.
خاقانی.
قاب قوسین او در آن اثنا
از دنی رفت سوی او ادنی.
نظامی.
ببین ای هفت ساله قره العین
مقام خویشتن در قاب قوسین.
نظامی.
فرس بیرون جهاند از کل کونین
علم زد بر سریر قاب قوسین.
نظامی.
سردار رسل امام کونین
سلطان سریر قاب قوسین.
سلمان ساوجی.
، در تداول عامۀ فارسی زبانان، قاب قوسین درآمدن، سخت نزار بودن که همه استخوانها برجسته نماید. سخت لاغر بودن بطوری که همه استخوانها از زیر پوست دیده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
طبیبی یهودی الأصل که سپس مسلمانی گرفته و کتابی به نام مقاله فی الرد علی الیهود نوشته است
لغت نامه دهخدا
با یای حطی و نون و حرکت غیرمعلوم مرضی است که آن را به فارسی کهنکو و به عربی عرق النسا خوانند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سی ی)
زمان دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج). زمان صعب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قوس.
- روزهای قوسی، کوتاه ترین ایام در سال. (ناظم الاطباء).
- سرمای قوسی، نوعی از سرما که در فصل قوس باشد. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان شود.
، هرچیز که به شکل و رنگ قوس قزح باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است به بلاد سرات. (منتهی الارب). شهری است در سرات. در این شهر عروه برادر ابوخراش هذلی بقتل رسید، و فرزند وی که نجات یافته بود دراین باره اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ)
ناحیه ای است از نواحی کوفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ سَ)
نام شمشیر حسان بن حصن
لغت نامه دهخدا
سریانی است و گفته اند یونانی است. نوعی از صنوبر است که قندرس نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قندرس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است نزدیک واسط. (منتهی الارب). برخی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. (از معجم البلدان). قوسان یا قوران، شهری وسط است (از شهرهای عراق عرب) و قرب صد پاره ده از توابع آن، حقوق دیوانش نه تومان و چهارهزار دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 43)
لغت نامه دهخدا
از ولایت عراق عجم و از منطقۀ ساوه، چهل ودو پاره دیه است و راودان و ازناوه و شمیرم و مرق ودفس و خیجین معظم قرای آن، و حقوق دیوانی این نواحی چهار تومان و نیم مقرر است، (از نزههالقلوب ص 63)، اندیشیدن، (آنندراج)، ملاحظه کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملامت و تهمت، (آنندراج)، تهمت و سرزنش و ملامت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
نام دارویی است که آن را به عربی قسط خوانند و بوی صبر از وی می آید، بخور کردن آن در زیر دامن درد رحم را نافع باشد، (برهان) (آنندراج)، قسطبحری است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به جزیره. (منتهی الارب). شهری است به الجزیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ نی یا)
دهی است از دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سه رشته چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناحیه ای است از اعمال واسط. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قونیون. شوکران است، جوز ماثل را نیزگویند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قونیون شود
لغت نامه دهخدا
صمغ است و گویندضان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قومی شود
لغت نامه دهخدا
کرنب، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مقامی است بلند و آن مقام قرب اسمائی است که مقابله میان اسما الهی دوگانگی آنها معتبر و محزر است در دائره امر الهی
فرهنگ لغت هوشیار
به دوسرکمان پیوستن درزبانزدفرزانی و به ویژه فرزان ابن عربی (قاب قوسین) جایی که دوخم فراپویی وفروپویی به یکدیگر می رسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوسیا
تصویر قوسیا
سریانی بستک (قسط) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب قوسین
تصویر قاب قوسین
((بِ قَ سَ))
مقدار دو کمان، کنایه از قرب و نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
گسیختن، بیشتر در مورد رگ و پیوند انسان گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تاج خروس
فرهنگ گویش مازندرانی
سینی قهوه، سنی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی