نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمع اقواس، کمان قوس و قزح: رنگین کمان
نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمعِ اَقواس، کمان قوس و قزح: رنگین کمان
اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم، سبقت بردن و پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن. قاس الخیل، راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن. (منتهی الارب)
اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم، سبقت بردن و پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن. قاس الخیل، راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن. (منتهی الارب)
برجی است در آسمان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده. (از فرهنگ نظام). در جامع الحکمتین آمده: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی. آتشی حمل و اسد و قوس است... (جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. (همان کتاب ص 286) : چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی و دلو و حوت. ؟
برجی است در آسمان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده. (از فرهنگ نظام). در جامع الحکمتین آمده: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی. آتشی حمل و اسد و قوس است... (جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. (همان کتاب ص 286) : چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی و دلو و حوت. ؟
کمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسه میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ذراع. (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی: فکان قاب قوسین أو أدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب) ، باقیماندۀ خرما در تک خنور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن. (منتهی الارب) ، هرچه به هیأت قوس، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح. (از اقرب الموارد) ، در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است. (فرهنگ نظام). - قوس الرجل، آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد). - قوس السماء، عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). - قوس النهار، عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). - قوس قزح، رجوع به مدخل قوس قزح شود
کمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسه میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ذراع. (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی: فکان قاب قوسین أو أدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب) ، باقیماندۀ خرما در تک خنور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن. (منتهی الارب) ، هرچه به هیأت قوس، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح. (از اقرب الموارد) ، در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است. (فرهنگ نظام). - قوس الرجل، آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد). - قوس السماء، عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). - قوس النهار، عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). - قوس قزح، رجوع به مدخل قوس قزح شود
صومعۀ ترسایان، (برهان)، عبادت خانه راهبان، (منتهی الارب)، صومعۀ راهب و گویند، سرصومعه است، (اقرب الموارد)، و آن فارسی معرب است، (المعرب جوالیقی ص 278)، خانه شکاری، (منتهی الارب)، خانه شکارچی، (از اقرب الموارد)، کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
صومعۀ ترسایان، (برهان)، عبادت خانه راهبان، (منتهی الارب)، صومعۀ راهب و گویند، سرصومعه است، (اقرب الموارد)، و آن فارسی معرب است، (المعرب جوالیقی ص 278)، خانه شکاری، (منتهی الارب)، خانه شکارچی، (از اقرب الموارد)، کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
کج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان در بازو افکندن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). با کمان بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حمل کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، برآمدن موی سپید در میان موی سیاه یا برابر شدن آنها: تقوس لحیه و لمته شیب. (از اقرب الموارد)
کج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان در بازو افکندن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). با کمان بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حمل کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، برآمدن موی سپید در میان موی سیاه یا برابر شدن آنها: تقوس لحیه و لمته شیب. (از اقرب الموارد)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فقز و فقس شود، تخم شکستن مرغ و بچه بیرون آوردن از آن، تباه کردن بیضه را، کشتن جانور را، بازداشتن از کاری، به موی گرفته بزیر کشیدن. (منتهی الارب). معانی اخیر را مؤلف اقرب الموارد در ذیل مصدر ’فقس’ آورده است. رجوع به فقس شود
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فقز و فقس شود، تخم شکستن مرغ و بچه بیرون آوردن از آن، تباه کردن بیضه را، کشتن جانور را، بازداشتن از کاری، به موی گرفته بزیر کشیدن. (منتهی الارب). معانی اخیر را مؤلف اقرب الموارد در ذیل مصدر ’فقس’ آورده است. رجوع به فقس شود
شتاب رفتن در شهرها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب). رفتن و غایب شدن. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن میخ در زمین، حمله کردن پس دشمن، پر کردن چاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقس. و رجوع به دقس شود
شتاب رفتن در شهرها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب). رفتن و غایب شدن. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن میخ در زمین، حمله کردن پس ِ دشمن، پر کردن چاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دَقس. و رجوع به دقس شود
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس