جدول جو
جدول جو

معنی قوس - جستجوی لغت در جدول جو

قوس
نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمع اقواس، کمان
قوس و قزح: رنگین کمان
تصویری از قوس
تصویر قوس
فرهنگ فارسی عمید
قوس
(رَطْیْ)
اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم، سبقت بردن و پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن. قاس الخیل، راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قوس
(قَ)
ذو القوس، لقب سنان بن عامر بدان جهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزدحارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قوس
(قَ)
برجی است در آسمان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده. (از فرهنگ نظام). در جامع الحکمتین آمده: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی. آتشی حمل و اسد و قوس است... (جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. (همان کتاب ص 286) :
چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی و دلو و حوت.
؟
لغت نامه دهخدا
قوس
(قَ)
کمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسه میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ذراع. (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی: فکان قاب قوسین أو أدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب) ، باقیماندۀ خرما در تک خنور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن. (منتهی الارب) ، هرچه به هیأت قوس، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح. (از اقرب الموارد) ، در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است. (فرهنگ نظام).
- قوس الرجل، آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد).
- قوس السماء، عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- قوس النهار، عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- قوس قزح، رجوع به مدخل قوس قزح شود
لغت نامه دهخدا
قوس
(قَ وِ)
زمانۀ تنگ و دشوار. (منتهی الارب). زمان صعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوس
نوعی از سمک بحری است، به عجمی نبات وج. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قوس
صومعۀ ترسایان، (برهان)، عبادت خانه راهبان، (منتهی الارب)، صومعۀ راهب و گویند، سرصومعه است، (اقرب الموارد)، و آن فارسی معرب است، (المعرب جوالیقی ص 278)، خانه شکاری، (منتهی الارب)، خانه شکارچی، (از اقرب الموارد)،
کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قوس
کمان، نام برج نهم از 21 برج فلکی
تصویری از قوس
تصویر قوس
فرهنگ لغت هوشیار
قوس
((قُ))
کمان، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، بخشی از محیط دایره
تصویری از قوس
تصویر قوس
فرهنگ فارسی معین
قوس
کمان
تصویری از قوس
تصویر قوس
فرهنگ واژه فارسی سره
قوس
انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر، طاق، آذرماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوس
تصویر طوس
(پسرانه)
فرزند نوذر پادشاه پیشدادی ملقب به زرینه کفش، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توس
تصویر توس
(پسرانه)
طوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده و پهلوان ایرانی ملقب به زرینه کفش، فرزند نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَقْ وَ)
گوژپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(فَقْ قو)
خربزۀ شامی که آن را حبحب نیز نامند. (منتهی الارب). اهل یمن آن را حبحب میگویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه در جنگها و حملات شجاعت از خود نشان دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). قدوس. و رجوع به قدوس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَرْرُ)
کج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان در بازو افکندن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). با کمان بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حمل کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، برآمدن موی سپید در میان موی سیاه یا برابر شدن آنها: تقوس لحیه و لمته شیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وُ)
جمع واژۀ قوس. (ناظم الاطباء). رجوع به قوس شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فقز و فقس شود، تخم شکستن مرغ و بچه بیرون آوردن از آن، تباه کردن بیضه را، کشتن جانور را، بازداشتن از کاری، به موی گرفته بزیر کشیدن. (منتهی الارب). معانی اخیر را مؤلف اقرب الموارد در ذیل مصدر ’فقس’ آورده است. رجوع به فقس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَتْ تُ)
شتاب رفتن در شهرها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب). رفتن و غایب شدن. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن میخ در زمین، حمله کردن پس دشمن، پر کردن چاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقس. و رجوع به دقس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوس
تصویر دوس
نام قبیله و پدر قبیله ای از عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوس
تصویر بوس
بوسیدن، آمیختن تنگدستی و وخامت حال
فرهنگ لغت هوشیار
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوس
تصویر اوس
امیدواری، رجا، عطیه امیر و بزرگ هم گویند امیر و بزرگ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوس
تصویر حوس
بی باک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوس
تصویر فقوس
خربزه شامی خیار چنبر از گیاهان زرد گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوس
تصویر تقوس
چنبرش چنبردن کمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوس
تصویر دقوس
چاه انباشتن، فرو رفتن میخ، تاختن پس دشمن تاختدنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقوس
تصویر آقوس
ترکی ک درندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوت
تصویر قوت
نیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوا
تصویر قوا
نیروها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طوس
تصویر طوس
توس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توس
تصویر توس
طوس
فرهنگ واژه فارسی سره