جدول جو
جدول جو

معنی قورچاق - جستجوی لغت در جدول جو

قورچاق
(قُ اَ مَ)
دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 310 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
کمان کم زور، کسی که هرچه فرمان دهند اطاعت کند، فرمانبر، مطیع و افتاده
فرهنگ فارسی عمید
قنداق، رجوع به قنداقشود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، سکنۀ آن 62 تن. آب آن از رود خانه ساروق. محصول آن غلات، کرچک و بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 400 تن، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
رجوع به قورباغه و غوک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
مرکّب از: ترکی قول، بازو + چماق، چوب گنده، رجوع به قلچماق شود
لغت نامه دهخدا
سلاحی است که از فولاد ساخته در روز جنگ بر ساعد بندند. (سنگلاخ). رجوع به قلچاق شود
لغت نامه دهخدا
نام قومی است مغولی. بیشتر شاهان مغول که در ایران حکومت کردند از این طایفه بودند. (تاریخ گزیده چ لندن ص 563، 571)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
گندم بریان شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، در 62هزارگزی خاور سرباز و کنار راه مالرو سرباز به زابلی واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن گرمسیری و مالاریائی است، 75 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و خرما و ذرت و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد و ساکنین ازطائفۀ سرباز هستند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در شاهد زیر صاحب منتهی الارب این کلمه را معادل عرفج آورده است: ارقطّ العرفج ، برگ برآوردن گرفت شورطاق، و رجوع به عرفج و قتاد شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 491 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وفس عاشقلو از بخش رزن شهرستان همدان واقع در 105000 گزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 20000گزی شمال خاوری کمیجان مرکز بخش بزچلو اراک، کوهستانی و سردسیر و دارای 628 تن سکنه است، آب آن از رود خانه خنجین تأمین میشود، محصول آن غلات و صیفی و انگور و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
گودالی که در محاصرۀ قلعه در اطراف آن کنند. مورچل. (ناظم الاطباء). گودالی را گویند که به جهت گرفتن قلعه در اطراف آن کنند. (برهان). آلنگ. مورچل. (یادداشت مؤلف). مورچال چنان است که چون سپاهی خواهند قلعه رابگیرند نقبی کنند به جانب قلعه و خاک آن را بر بالا ریزند که حایل شود که اهل قلعه اگر تیری اندازند بدیشان نخورد و آن نقب را به زیر قلعه برند و زیر برج را خالی کرده بارود (باروت ریزند و آتش زنند تا قلعه خراب شود و به درون روند و این را به چال مور تشبیه کرده اند و از آن فرا گرفته اند. (از انجمن آرا) (ازآنندراج). مغاکی را گویند که به جهت گرفتن قلعه ها در اطراف آن کنند و اهل این دیار آن را مورچا گویند. (غیاث). و رجوع به مورچل شود، برج و منار، محافظ در قلعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عود بلسان، (آنندراج)، و بجای سین ثاء مثلثه هم بنظر آمده، رجوع به قورسا شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به محاوره و لغت خوارزم، تاجر و سوداگر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کمان کم زور را گویند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، مقابل بالاچاق، (آنندراج)، کنایه از کسی است که هر طور او را خواهند و هرچه به او بگویند یا بفرمایند فرمانبردار باشد، (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء)، فرمان بردار، (انجمن آرا)، کنایه از مردم مطیع و محکوم، (آنندراج)، محکوم و مغلوب و نرم و فرمانبردار، (از غیاث) :
در پای خط چرا نشود زلف او خراب
افتاده زیرچاق بود ایستاده را،
ملاطغرا (از آنندراج)،
تو عاجز و آرزو زبردست
حسرت نشده ست زیرچاقت،
ظهوری (از آنندراج)،
- زیرچاق بودن، در کاری مهارت داشتن و برای آن کار آماده بودن، کاری را به روانی و آسانی انجام دادن، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) :
فوت و فن کارها را خوب هستم زیرچاق
هرچه باشد باز سوری لوطی عهد قدیم،
حکیم سوری (از فرهنگ عامیانه ایضاً)،
رجوع به ترکیب بعد شود،
- زیرچاق شدن، خوب آموختن کاری و مسلط شدن بر آن کار، (ناظم الاطباء)، استاد و ماهر شدن در کاری، از بس ورزیدن، مجرب گشتن، آزموده گردیدن، نیک آموختن، حاذق و ماهر گردیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرچاق کردن، خود را برای کاری مستعد و آماده کردن، تمرین کردن و در کاری ماهر شدن، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)،
- زیرچاقی کردن، سخنان درشت به بزرگتر از خود گفتن، با بزرگتر و محترم تر از خودی گستاخ و بی ادب گفتن و ستهیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان دشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوهپایه و 17هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 167 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 211 تن، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون و حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قترماق
تصویر قترماق
بی مصرف بیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورتاق
تصویر اورتاق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
ترکی چنگل نشپیل چنگلی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالچاق
تصویر قالچاق
درگیری ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورماج
تصویر قورماج
ترکی گندم بوداده گندم بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
نقبی که سپاهیان مهاجم از خارج قلعه بسوی داخل آن حفر کنند و بدرون روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
کمان کم زور، کنایه از کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
چنگکی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قترماق
تصویر قترماق
((قُ تُ))
بی مصرف، بیکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورچال
تصویر مورچال
سوراخ و نقبی که از زیر زمین به طرف قله حفر کنند
فرهنگ فارسی معین
قوی هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی
چاق و فربه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان شیرینی کوچک که با شیر، شکر و آرد در روغن پزند، باسلق
فرهنگ گویش مازندرانی