جدول جو
جدول جو

معنی قورسان - جستجوی لغت در جدول جو

قورسان
عود بلسان، (آنندراج)، و بجای سین ثاء مثلثه هم بنظر آمده، رجوع به قورسا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورسان
تصویر خورسان
(دخترانه و پسرانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دورسین
تصویر دورسین
(دخترانه)
باقی بماند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گورسان
تصویر گورسان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورسان
تصویر شورسان
شورستان، شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دگرسان
تصویر دگرسان
دگرگون، طور دیگر، جور دیگربرای مثال مشیات خلق نگردد دگرگون / قضیات سابق نگردد دگرسان (عبدالواسع جبلی - ۲۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان فراهان علیا بخش فرمهین است که در شهرستان اراک واقع است، دارای 685 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، پوران دختر کسری آن را بنا کرده است، (تاریخ قم ص 78)
لغت نامه دهخدا
بارسیان، طایفه ای از کردان، (تاریخ کرد رشید یاسمی صص 111-115)، گیاه زمین، یقال: اطلعت الارض بارضها، ای نبتها، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صورت تصحیف شدۀ برروشنان است که در برهان آمده به معنی مطلق امت از هر پیغمبری که باشد.
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم، در یک هزارگزی راه فرعی دستجرد به سرهه رود. سکنه 308 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات، بنشن، باغات انگور، بادام و قیسی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناحیه ای است از اعمال واسط. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است نزدیک واسط. (منتهی الارب). برخی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. (از معجم البلدان). قوسان یا قوران، شهری وسط است (از شهرهای عراق عرب) و قرب صد پاره ده از توابع آن، حقوق دیوانش نه تومان و چهارهزار دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(قَ ؟)
موضعی است. (منتهی الارب). وادیی است ومیان آن و سوراقیه چند فرسنگ فاصله است. این وادی دارای چاههای آب گوارا و باغهای نخل و درختان دیگر است و در آن دهی است بنام ملحاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سلاح، قور، (سنگلاخ)، رجوع به قور شود
لغت نامه دهخدا
عود بلسان را گویند و بجای سین ثای مثلثه هم بنظر آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به قورثا شود
لغت نامه دهخدا
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید، بور، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 400 تن، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مخفف گورستان، (فهرست ولف) :
بر این دشت من گورسانی کنم
برومند را شورسانی کنم،
فردوسی،
یکی گورسان کرد از آن دشت کین
که جایی ندیدند پیدا زمین،
فردوسی،
ز گودرزیان روز جنگ و نبرد
چنان گورسانی پدیدار کرد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
در شواهد زیر ظاهراً مراد شوره زارهای میان مسکن نعمان بن منذر (حیره) و مدائن است:
که از کشور شورسان بود مرز
کسی خاک او را ندانست ارز،
فردوسی،
ره شورسان تا در طیسفون
زمین خیره شد زیر نعل اندرون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مخفف شورستان، شوره ستان، نمک زار، (یادداشت مؤلف)، شوره زار، زمین شوره، شوره کات
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
مرحوم دهخدا در یادداشتهای خود آرند: کورسان یا گورسان (در نسخۀ خطی شاهنامۀ کتاب خانه من) و نسخه بدل چ بروخیم کورشان، ماوراءالنهر:
زمین کورسان ورا داد شاه
که بود او سزای بزرگی و گاه
چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی کنون ماوراءالنهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
دهی است به همدان. (منتهی الارب). گروهی از محدثان بدان ناحیه منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بمعنی درصد، و سنجش را بکار رود، صد چند
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، سکنۀ آن 62 تن. آب آن از رود خانه ساروق. محصول آن غلات، کرچک و بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پورسان
تصویر پورسان
فرانسوی در سد
فرهنگ لغت هوشیار
گورستان قبرستان: یکی گورسان کرد ازان دشت کین که جایی ندیدند پیدا زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورسا
تصویر قورسا
یونانی تازی گشته چوب گوج بن (بلسان) از گیاهان چوب درخت بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمان
تصویر اورمان
اشکال و زحمت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورسار
تصویر بورسار
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید بور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورفان
تصویر جورفان
پارسی تازی گشته گورپان نزدیک به بستام خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
قبرستان، مزار
فرهنگ گویش مازندرانی
قبرستان، مزار
فرهنگ گویش مازندرانی