جدول جو
جدول جو

معنی قوتیرا - جستجوی لغت در جدول جو

قوتیرا
شوکۀ منتنه است، خرنوب، ابرون. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قوثورا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاتیرا
تصویر پاتیرا
(پسرانه)
فراوانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توتیا
تصویر توتیا
(دخترانه)
جانوری دریایی با بدنی مدور که در بستر دریا زندگی می کند، گردی که از آن به عنوان سرمه استفاده میکنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توتیا
تصویر توتیا
اکسید روی که در کوره هایی که سرب و روی را ذوب می کنند به دست می آید، دودی که در موقع گداختن سرب در بالای کوره جمع می شود
از داروهای چشم بوده و در معالجۀ بعضی از اورام چشم و برای تقویت باصره به کار می رفته، سرمه، برای مثال غمزۀ نسرین نه ز باد صبا / از اثر خاک تو شد توتیا (نظامی۱ - ۶)
در علم زیست شناسی جانوری دریایی از نوع خارپوستان با بدن کروی و پوشیده از خارهای ریز که غالباً به سنگ ها و علف ها یا جانوران دریایی دیگر می چسبد و از جلبک ها و گیاه های دریایی تغذیه می کند، بلوط دریایی، خارپشت دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتیره
تصویر وتیره
طریقه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
شیرۀ خشک شدۀ گون که از شکاف ساقه های آن به دست می آید و مصرف دارویی و صنعتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوترا
تصویر لوترا
زبانی که چند نفر برای خود ترتیب بدهند و با آن صحبت کنند که دیگران نفهمند مانند زبان زرگری، لتره
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو تَ / نَ / نُو تَیْ یا)
تازه و نو به انجام رسیده و ساخته شده. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به تیار شود: داشن، جامۀ نو که پوشیده نشده باشد و خانه نوتیار که سکونت کرده نشده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ تَ رَ)
پدر قبیله ای است از تجیب. (منتهی الارب) (آنندراج). وی ابن حارثه بن عبد شمس بن معاویه بن جعفر بن اسامه بن سعد بن اشرس بن شیب بن سکون بطنی است از تجیب. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
نسبت است به قتیره. (انساب سمعانی). و رجوع به قتیره شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی سنگ سرمه، و در تحفه گوید آن بر سه قسم است، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در کورۀ دوطبقه بهم می رسد و از سایر چیزها نیز گیرند و بهترین مصنوع آن انابیبی کرمانی است، و اصل در این لغت دودها بوده و توتیا معرب آن است، (انجمن آرا) (از آنندراج)، سنگی است که از آن سرمه سازند ... (شرفنامۀ منیری)، اکسید روی که در کوره هائی که روی و سرب را می گدازندحاصل می شود، (ناظم الاطباء)، توتیاء، عرب این کلمه را از فارسی گرفته است، (از المزهر سیوطی)، فارسی، سنگی است معروف که بدان سرمه کنند، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، بمعنی سرمه ... (غیاث اللغات)، معرب از دودهای فارسی است و یونانی ثغمولس نامند و آن معدنی و انابیبی می باشد و معدنی سه قسم است، یکی سفید شبیه به پوست تخم شترمرغ و بر او چیزی مثل نمک ظاهر و بهترین اقسام اوست، یکی زرد و یکی کبود و سبز و شفاف و آن غلیظتر از همه است و مشهور به توتیای هندی و در غایت حدت است، و انابیبی که مشتق از انبوبه است و بفارسی توتیای قلم نامند و مزاربی که بمعنی شبیه ناودان باشد عبارت از اوست و چندین قسم می باشد یکی از دود مس است که در حین گداختن سنگ مس در کورۀ دوطبقه بهم می رسد، قسمی سفید وبسیار بی ثقل، و قسمی ثقیل و کثیف، اول (سفید) از صاعد و ثانی (ثقیل) از راسب اوست و آن از اذابۀ اقلیمیا است که به تدریج در ذایب مس ریزند و از طلا و نقره و قلعی نیز بهم می رسد و به دستور از مورد و از چوب درخت زیتون بری و از به، بعد از اخراج دانۀ او بعمل می آرند و بدستور از عفص و خرنوب و توت سفید خشک و شاخ درخت امرود و مصطکی و حبهالخضرا و شمشاد و انجیر و از گل پودنۀ تازه و از شکوفۀ تاک و از سریشم ماهی و از عری جلود به قرو از پشم غیرمغسول ترتیب می دهند، اما طریق اشجار آنکه بعد از نیمکوب کردن آن در ظرف سفال جای داده سرپوش سوراخداری بر آن مستحکم نموده چندان آتش کنند که دود او برطرف شود، اما طریق پشم و سریشم آنکه به زفت یا به عسل آلوده به دستور آتش کنند و صاعد هر یک را استعمال نمایند و بهترین مصنوع او انابیبی کرمانی و بهترین معدنی، سفید آن و عدیم الوجود است، و اقسام توتیا را بدون تغسیل استعمال جایزنیست و طریق غسل آن در دستورات تحریر یافته است و امین الدوله ذکر نموده است که توتیای بحری نیز می باشد و آن سفید و مستدیر، و شبیه به سنگ ریزه است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به توتیای بحری شود، بمفولوکس، فمفولوکس، اثمد، کحل حجری، کحل اسود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چشم مخالفان را چون ناشکسته خاری
چشم موافقان را چون سوده توتیائی،
فرخی،
بر چشم دشمنانش چون نوک سوزنست
در چشم دوستانش چون سوده توتیاست،
فرخی،
قمر بسان چشم، دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او،
منوچهری،
گفتۀ او بر تن حکمت سر است
چشم خرد را سخنش توتیاست،
ناصرخسرو،
بی توتیاست چشم تو و بر دروغ و زرق
از مرد چشم درد ترا طمع توتیاست،
ناصرخسرو،
مر چشم خرد را ز علم بهتر
ای پور پدر هیچ توتیا نیست،
ناصرخسرو،
هرکه را چشم بخت خیره شود
خاک پای تو توتیا باشد،
مسعودسعد،
بیمار گشت و تیره تن و چشم، جاه و بخت
ای جاه و بخت تو همه داروی و توتیا،
مسعودسعد،
سرشته نقش دواتش ز توتیای امید
دمیده شقۀ کلکش ز کیمیای عطا،
مختاری،
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در هاونان
ازبرای توتیا سنگ سپاهان داشتن،
سنائی،
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
دو چشم من تو بهر جا قدم نهی بر خاک،
سوزنی،
عطسۀ جودش بهشت و خندۀ تیغش سقر
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش توتیا،
خاقانی،
همه درد چشم تو شد هستی تو
شو از نیستی توتیائی طلب کن،
خاقانی،
همه دزدان گنج من کورند
تا مرا توتیا فرستادی،
خاقانی،
مرا چشم درد است و خورشید بهتر
که از زحمت توتیا می گریزم،
خاقانی،
چو عیسی هرکه دارد توتیائی
ز هر بیخی کند داروگیائی،
نظامی،
برگ نسرین به گوهر آمودن
شاخ سوسن به توتیا سودن،
نظامی،
غمزۀ نسرین نه ز باد صباست
کز اثر خاک تواش توتیاست،
نظامی،
از نوی انگور بود توتیا
وز کهنی مار شود اژدها،
نظامی،
کسانی که پوشیده چشم و دلند
همانا کزین توتیا غافلند،
سعدی (بوستان)،
دیدۀ سر را اگر، سرمه ببخشد فروغ
کوری دل را چه سود مکحلۀ توتیا؟
فیضی هندی،
ختلان و خنگ، چاچ و کمان، روم و پرنیان
توران و تیر، مصر و شکر، هند و توتیا،
قاآنی،
رجوع به بحر الجواهر و صیدنه و اختیارات بدیعی و ترجمه ضریر انطاکی و فهرست مخزن الادویه و الفاظ الادویه و الجماهر صص 196-263 و نزهه القلوب ج 3 ص 205 و دزی ج 1 ص 154شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کمان به زه کردن. (تاج المصادر بیهقی). زه بر کمان کردن. (زوزنی). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یقال:وتّر الصلوه، ای وترها. (منتهی الارب). بمعنی وتر الصلوه است، یعنی وتر کرد نماز را. (ناظم الاطباء). وترالمصلی او وتر الصلاه، صلی الوتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
طباق. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لا گوایرا شهر و بندری است از ونزوئلا که در کنار دریای آنتیل واقع است و 16300 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
بطلمیوس هفتم سوتر دوم لاتیرا پسر بزرگتر بطلمیوس هفتم، چون بطلمیوس هفتم درگذشت زنش زمامدار گردید، او می بایست یکی از دو پسرش را همکار خود قرار دهد و چون ملکه پسر بزرگتر را دوست نمیداشت و او را در زمان سلطنت شوهرش به قبرس فرستاده بود پسر کوچکتر را که موسوم به بطلمیوس نهم اسکندر بود برای همکاری برگزید، مردم در این موقع دخالت کرده از ملکه خواستند که پسر بزرگتر را از قبرس برای معاونت در زمامداری بخواند و پسر کوچکتر را به سمت والی به قبرس بفرستد، او راضی شد ولی قبلاً پسر بزرگتر را مجبور کرد زن و خواهر خود را که کلئوپاتر نام داشت طلاق بدهد زیرا این زن را خیلی جاه طلب میدانست، پس از آن این ملکه با لاتیرا امور دولت بطالسه را اداره میکرد تا آنکه لاتیرا برخلاف میل مادرش به آن تیوخوس سیزیکی کمک کرد و این قضیه باعث شد که ملکه قشون را به پسر بزرگ شورانیده پسر کوچکتر را به تخت نشانید، لاتیرا که والی قبرس شده بود پس از چندی بنابر دسائس ملکه مجبور گردید از قبرس بیرون رود و پس از آن اعلان جنگ به مادرش داد، در ابتدا اسکندر میخواست از سلطنت استعفا کند ولی ملکه مانع شد بعد طولی نکشید که اسکندر مادرش را کشت و از جهت نارضامندی مردم فرار کرد که به قبرس برود ولی در راه درگذشت (89 ق، م)، مردم لاتیرا را از قبرس خواندند و به تخت نشانیدند، وی در 81 قبل از میلاد مرد، (ایران باستان ج 3 ص 2157 و 2158)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کنیب. (ابن البیطار، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گندم که از آن نشاسته میگیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ تی)
پادشاه اوستروگوثها ی ایتالیا در 541- 552 میلادی است که بدست نارسس ژنرال ژوستنین مغلوب و مقتول گردید. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
خرنوب. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قوتیرا شود
لغت نامه دهخدا
(قو قُ)
دهی است از دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، سکنۀ آن 28 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، برنج و بادام. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شهری است نزدیک بیت جبرین از نواحی فلسطین از توابع بیت المقدس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در تداول اطفال، آوازی که علامت تحقیر مخاطب است آنگاه که خواسته اذیتی کند و دست نیافته، یا دروغی گفته و مشتش باز شده. (یادداشت مؤلف). یا آنگاه به کار برند که کسی چیزی خواهد و به او ندهند، و معنی آن این است: نمیدهم. دماغ سوخته میخریم
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند استر را گویند که مادرش اسب است، (برهان) (آنندراج)، هزوارش ’کتینا’، استر، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ رِ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل. دارای 205 تن سکنه. آب آن ازهراز و چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوسیا
تصویر قوسیا
سریانی بستک (قسط) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
شیره ای است که از گیاه خارداری بنام گون گرفته و آنرا با تیغ زدن ساقه های گیاه بدست می آورند و بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذ سازی و ساختن چسب بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
زبانی غیر معمول که دو کس با هم قرار داده باشند تا چون با هم سخن کنند که دیگران نفهمند و آنرا زبان زرگری هم گویند، چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غوتیل واژه پارسی است و همان است که واژه قوتی یاقوطی راازآن برگرفته اند. اندازه است برای کشیدن برنج یابج وهرغوتیل برابربایک چهارم باراسپ یانیم لنگه
فرهنگ لغت هوشیار
اکسید روی که در کوره های که سرب و روی را ذوب میکنند بدست میاید و نوعی صدف دریایی هم گویند و بمعنی سنگ سرمه هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی گندم پا از گیاهان گیاهی از تیره گندمیان که جزو گیاهان علفی پایا میباشد. گلهایش منفرد و بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
صمغی است در مغز ساقه گون که چون در آخر بهار آن را ببرند با فشار از ساقه بیرون می آید. این ماده بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذسازی و ساختن چسب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوترا
تصویر لوترا
((تَ))
لوتره، زبان قراردادی میان دو یا چندتن برای آن که دیگران حرف هایشان را نفهمند، دهن لق، کسی که هر چه بشنود همه جا بگوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتیره
تصویر وتیره
طریقه، روش، دستور، نهاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوتینا
تصویر فوتینا
((تِ))
واژه ای که معمولاً کودکان برای ریشخند، اعتراض یا انکار، در پاسخ همسالان یا در موقعیت های غیرجدی به کار می برند، در مفهوم «اشتباه می کنی، چنین نیست»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توتیا
تصویر توتیا
سرمه، اکسید روی و سرب که در کوره های ذوب سرب و روی به دست می آید. برای معالجه امراض چشم و نیز تقویت آن به کار می رود، خارپشت دریایی، جانوری است از نوع خارپوستان با بدن کروی شکل که به سنگ ها و علف ها و دیگر جانوران دریایی می چسبد و از گیاه
فرهنگ فارسی معین