جدول جو
جدول جو

معنی قوبروس - جستجوی لغت در جدول جو

قوبروس
قوقوس. خنثی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوروس
تصویر کوروس
(پسرانه)
کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قابوس
تصویر قابوس
(پسرانه)
معرب کاووس، نام پسر وشمگیر از امرای آل زیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوعروس
تصویر نوعروس
عروس جوانی که تازه شوهر کرده، تازه عروس
فرهنگ فارسی عمید
قومیون. صمغ لوز است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قوبجور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قپجور. قبچور. قفچور. مالیات. باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
یک اوقیه و نیم است. ج، قوانوسات. رجوع به قواثوس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قواثس شود
لغت نامه دهخدا
ققنس، (برهان) (آنندراج)، رجوع به ققنس شود
لغت نامه دهخدا
معرب یونانی کمارس. بصل است و گفته اند که قاتل ابیه است، قطلب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قومالحیون. قاتل الکلب است و تمر و ذئب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قوبیطس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
روبرو. مقابل. محاذی:
مرگ به من نیز روبروی نشسته ست
می نتوانم کنم سخن کم و افزون.
میرزا ابوالحسن جلوه.
و رجوع به روبرو شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
لقب شمشیر ذی کنعنان حمیری که بر آن نوشته بود: انا ذو ضروس قاتلت عاداً و ثمود باست من کنت معه و لم ینتصر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو بُ)
گاوریش. احمق. (یادداشت مؤلف) :
بکوفتم دری از خام قلتبانی باز
به گوبروتی باز ایدر آمدم از در.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو عَ)
زنی که تازه شوهر کرده باشد. (ناظم الاطباء). تازه عروس. دختری که تازه عروس شود. (فرهنگ فارسی معین). تازه شوکرده. نوکدبانو. تازه به خانه شو رفته:
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیر و باده بیار.
خسروی.
پس پرده گشتی چنین پرفسوس
نه آگه من از کار و تو نوعروس.
فردوسی.
همچو آن دلاله کو گفت ای پسر
نوعروسی یافتم بس خوب فر.
مولوی.
شکایت کند نوعروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان.
سعدی.
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله می رود.
حافظ.
، کنایه از چیز بسیار زیبا که در نهایت جمال و جوانی است.
- نوعروسان بهار، نوعروسان روزگار. (برهان قاطع). کنایه از گلبنان و درختان پرشکوفۀ بهاری.
- نوعروسان چمن، نوزادگان چمن. نهال ها و شاخه های نودمیده و گل ها و شکوفه های نوشکفته. (برهان قاطع) (آنندراج). گلبنان درختان پرشکوفه و پرگل.
- نوعروسان روزگار،کنایه از درختان شکوفه کرده. نوعروسان نوروز. نوعروسان بهار. (برهان قاطع).
- نوعروسان معنی، معنی تازه. (فرهنگ فارسی معین). معانی بدیع:
نوعروسان بکر معنی را
موکشان سوی جلوه گاه عیان.
هاتف (از فرهنگ فارسی معین).
- نوعروسان نوروز، نوعروسان روزگار. (برهان قاطع). درختان پرشکوفه.
- نوعروس وار، چون نوعروس. در نهایت آراستگی و زیبائی:
دولت نعم صباح کنان نوعروس وار
هرهفت کرده بر دل من هشت در گشاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قوبیطوس. کمافیطوس. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / قِ رَ)
کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر شتاب رو، و یا استوار و توانا. (منتهی الارب). الناقه السریعه، و قیل الشدیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دنبه. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رُ نُ)
نامی است که مردم اسپانیا به عوسج دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به عوسج شود
لغت نامه دهخدا
جمیل، آنکه چهره اش نیکو باشد، خوش صورت، زیبا، خوشگل، (ناظم الاطباء)، صبیح، نیکوروی، خوش سیما، خوب رخسار، (یادداشت بخط مؤلف)، ج، خوبرویان:
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد از اوی
گرچه هر روز اندکی برداردش
با ندم روزی بپایان آردش،
رودکی،
پسر بود او را گزیده چهار
همه خوب روی و نبرده سوار،
دقیقی،
ای خورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوبرویان ماه میاوری،
خسروی،
شبستان همه پیش باز آمدند
بدیدار او بزمسازآمدند
شبستان بهشتی بد آراسته
پر از خوبرویان و پرخواسته،
فردوسی،
چنین گفت بیدار شاه رمه
که اسپان و این خوبرویان همه،
فردوسی،
چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمین بر خوبروی،
فردوسی،
بیامدبرادرش با خواسته
بسی خوبرویان آراسته،
فردوسی،
بت ترک خوبروی گرفته بچنگ چنگ
همه ساله می کند ز دل با رهیش جنگ
قد و تنش سرو و سیم رخ و زلف روز و شب
لب و غمزه نوش و زهر بر او دل پرند و سنگ،
؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی ص 32)،
از جمع خوبرویان من خاص مر ترایم
شاید که من ترایم زیرا که تو مرایی،
فرخی،
باده اندر دست و خوبان پیش روی
خوبرویانی بخوبی داستان،
فرخی،
آمد آن مشکبوی مشکین موی
آمد آن خوبروی ماه عذار،
فرخی،
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای،
فرخی،
تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد،
منوچهری،
تا گل خودروی بود خوبروی
تا شکن زلف بود مشکبوی،
منوچهری،
خوبروی از فعل خوبست ای برادر جبرئیل
زشت سوی مردمان از فعل زشتست اهرمن،
ناصرخسرو،
صدهزاران خوبرویانند نیز
هر یکی گویی که ماه انور است،
ناصرخسرو،
خوبرویی و خوبرویان را
عهد با روی کی بود درخور؟
مسعودسعد،
و از قطرۀ مأمعین بندۀ خوبروی پدید آوردم، (قصص الانبیاء)،
یک روز فضل بن یحیی از سرای خلیفه با خانه همی شد برنایی اندر راه پیش روی وی آمد خوبروی، (تاریخ بخارا)،
خوبرویان نشاط می کردند
رقص کردند وباده میخوردند،
نظامی،
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان،
نظامی،
چو هر هفت آنچه بایست از نکوئی
بکرد آن خوبروی از خوبروئی ...
نظامی،
گرم هست بر خوبرویان شتاب
بخوارزم روشن تر است آفتاب،
نظامی،
چو چنگ از خجالت سر خوبروی
نگونسار و در پیش افتاده موی،
سعدی (بوستان)،
تهیدست در خوبرویان مپیچ
که بی سیم مردم نیرزد بهیچ،
سعدی (بوستان)،
یکی پاسخش داد شیرین و خوش
که گر خوبرویست بارش بکش،
سعدی (بوستان)،
سیم خوبرویی که درون صاحبدلان بمخالطت او میل کند، (گلستان)،
بوی پیاز از دهن خوبروی
خوبتر آید که گل از دست زشت،
سعدی (گلستان)،
عمر گویندم که ضایع میکنی با خوبرویان
وآنکه منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد،
سعدی (طیبات)،
اگربا خوبرویان می نشینی
بساط نیکنامی درنوردی،
سعدی (طیبات)،
گرفتار کمند خوبرویان
نه از مدحش خبر باشد نه از ذم،
سعدی (بدایع)،
سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمیتوان رست،
سعدی (خواتیم)،
تا دل ندهی بخوبرویان
کز غصه تلف شوی و رنجه،
سعدی (هزلیات)،
خوبرویان چو رخ نمی پوشند
عاشقان در طلب نمی کوشند،
اوحدی،
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید،
حافظ،
اشعریان یاران و انصار منند و تازه رویان و خوبرویانند، (تاریخ قم ص 275)
لغت نامه دهخدا
به یونانی جاوشیر است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قسوس است که عصارۀ لحیهالتیس باشد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوبروت
تصویر گوبروت
احمق گاوریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوماروس
تصویر قوماروس
یونانی تازی گشته توت فرنگی درختی (قاتل ابیه) از گیاهان قاتل ابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوبجور
تصویر قوبجور
قوپچور قوبچور قبچور بنگرید به قبچور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوبچور
تصویر قوبچور
باژ، ساوستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطربوس
تصویر قطربوس
لاتینی تازی گشته فرکاکایی ازمرغان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابنوس
تصویر قابنوس
یونانی تازی گشته شاهتره از گیاهان شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقنوس
تصویر قوقنوس
ققنس بنگرید به ققنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوعروس
تصویر نوعروس
((~. عَ))
دختری که تازه عروس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوبروت
تصویر گوبروت
((بُ))
احمق، گاوریش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
متضاد، مقابل، مواجه
فرهنگ واژه فارسی سره