جدول جو
جدول جو

معنی قوأی - جستجوی لغت در جدول جو

قوأی
(آ)
مؤنث اقوی. (ناظم الاطباء). قوی تر. نیرومندتر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوافی
تصویر قوافی
جمع واژۀ قافیه، پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ» و یا « ر»، پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
عمل قوّاد
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ ذَ کَ)
بگفتن و بر خود ثابت کردن حق خصم را. (منتهی الارب). گویند: قاءی ̍ قاءیاً، بگفت بر خود ثابت کرد حق خصم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
بسیار آبگیر: اناء قوأب، آوند بسیار آبگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ بی ی)
قوأب: اناء قوأبی. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به قوأب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
قوباء و آن ادرفن و نوعی از خشکریشه است که در پوست آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). و علی القوابی (کافور) بشحم البط... (مفردات قانون ابوعلی، در کلمه کافور)،
{{صفت}} زن سترده موی. (ناظم الاطباء). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قادیه، بمعنی گروه اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
جاکشی.
- امثال:
قوادی به از قاضی گری است، گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی، از امثال و حکم دهخدا). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاریه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی بن نیزه ودم شمشیر و جز آن. (آنندراج). رجوع به قاریه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قافیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس آوندها و قافیه ها. (ناظم الاطباء). رجوع به قافیه و المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 24 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قیقاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قیقاءه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ اءَی)
سخت شتاب و تیزرو از گورخر و اسب و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
جاکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوافی
تصویر قوافی
جمع قافیه، پساوند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوافی
تصویر قوافی
((قَ))
جمع قافیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوای
تصویر قوای
نیروهای
فرهنگ واژه فارسی سره
خنیاگری، خوانندگی، رامشگری، سرودخوانی، مطربی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاکشی، دیوثی، قلتبانی، لحاف کشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد