جدول جو
جدول جو

معنی قوأب - جستجوی لغت در جدول جو

قوأب
(قَ ءَ)
بسیار آبگیر: اناء قوأب، آوند بسیار آبگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قواضب
تصویر قواضب
قاضب ها، تیغهای بران، شمشیرهای تیز و برّان، صارم ها، شمشیر آبدارها، جوهردارها، حسام ها، جرازها، شربت الماس ها، صمصام ها، غفج ها، جمع واژۀ قاضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوالب
تصویر قوالب
قالب ها، ظروفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل ها و اندازه های آن درآید، تکه های چوب تراشیده به اندازه های پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل ها، هیبت ها، جسم ها، تن، بدن، کالبدها، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره، جمع واژۀ قالب
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ءَ بی ی)
قوأب: اناء قوأبی. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به قوأب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءَ)
وادی فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، دلو بزرگ، جای فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سم مغاک که گودی آن شبیه پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لِ)
جمع واژۀ قالب. (ناظم الاطباء).
- شکر قوالب،: و مثال این مراتب همچنان است که قنادی از نی شکر قند سفید بیرون آورد. اول که بجوشانند نبات سفید بیرون آورد، دوم مرتبه که بجوشانند شکر سفید بیرون آورد، سیم مرتبه شکر سرخ، چهارم مرتبه طبرزد، پنجم مرتبه شکر قوالب و ششم مرتبه دردی ماند که آن را قطاره نامند بغایت سیاه و کدر باشد و در هر مرتبه صفا و سفیدی کم شود تا سیاهی و تیرگی بماند و باید که ظلمت وکدورت در اجزاء وصف قند سفید تعبیه باشد تا آنکه قند در مقام قندی از خاصیتی که در ظلمت و کدورت است بقدر احتیاج بهره داشته باشد و چون بمقام نباتی رسد، نبات از آن بهرۀ خود را بردارد... و چنانکه در نبات ظلمت و کدورت مرئی نمیشود در قطاره سفیدی و صفا مرئی نمیشود... و هر یک در مقام خود کمالی و خاصیتی دارند که در دیگری یافت نمیشود، آنجا که نبات مفید است شکر به کار نیاید و جائی که شکر نافع است، نبات فائده ندهد. در این مثال قند صافی روح پاک محمدی است... پس ارواح انبیا را نبات صفت از قند روح محمدی بیرون آوردند. (منتخب مرصاد العباد نجم الدین رازی)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضِ)
جمع واژۀ قاضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی تیغهای بران. (آنندراج) : و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها و شمشیرها در مفاصل و اعضا با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14). رجوع به قاضب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قارب. رجوع به قارب شود، جمع واژۀ قاربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قاربه شود
لغت نامه دهخدا
(آ)
مؤنث اقوی. (ناظم الاطباء). قوی تر. نیرومندتر
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خوردن طعام را یا آب را. (منتهی الارب) ، یا خوردن تمامۀ آن را. گویند: قاءب الطعام قأباً، خورد طعام را یا خورد تمامۀ آن را. و نیز قأب الماء، آشامید آب را یا آشامید تمامۀ آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
خشم آگین گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوالب
تصویر قوالب
جمع قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواضب
تصویر قواضب
جمع قاضب، تیغ های بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوارب
تصویر قوارب
جمع قارب، آبجویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوالب
تصویر قوالب
((قَ لِ))
جمع قالب
فرهنگ فارسی معین