- قوال
- بسیارگوی همه بسیارگوی کم دانند همه چون غول در بیابانند (سنائی) سرود گوی
معنی قوال - جستجوی لغت در جدول جو
- قوال ((قَ وّ))
- بسیارگو، خوش صحبت، آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند
- قوال
- کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند، آوازه خوان، نغمه گر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قالب ها، ظروفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل ها و اندازه های آن درآید، تکه های چوب تراشیده به اندازه های پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل ها، هیبت ها، جسم ها، تن، بدن، کالبدها، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره، جمع واژۀ قالب
بسیار گوی، زبان آور
جمع قالب
جمع قول، سخنها، گفتارها
قول ها، قلب سپاه در میدان جنگ ها، جمع واژۀ قول
نیکو سخن، تیز زبان، بسیار گوی نیکو سخن خوش بیان
جمع قول، گفتارها
نیروهای
پایداری
آسره
فروپاشی
پرسش
شاشریز
تازیانه که از چرم حیوانات درست می شود، تسمه ستبر
آب دهان، آب دهان ستور روش سیرت، نظم ترتیب. آب دهان (ستور و غیره)
بگشتن، گشتن و دور شدن ازجایی، نیست شدن، از بین رفتن، بر طرف شدن، نیستی
گردنده، بسیار جولان کننده
انقلاب و تغییر، گردش
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
ماه عید فطر، ماه دهم از سال قمری شلوار و تنبان، زیر جامه
پس سر، پشت گردن میان دو گوش
طویل ها، دراز ها، جمع واژۀ طویل
بسیار جولان کننده، بسیار گردش کننده
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
کمان ساز، کمان فروش، کمان دار، کمانگیر
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن، دور شدن، کنایه از مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب، کنایه از هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد
زوال پذیرفتن: نیست شدن، فانی شدن
زوال پذیرفتن: نیست شدن، فانی شدن