جدول جو
جدول جو

معنی قهوبه - جستجوی لغت در جدول جو

قهوبه
(قَ هََ بَ)
پیکان سه شاخه یا تیر خرد مقرطس. قهوباه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهوباه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قهوه
تصویر قهوه
نوشیدنی تیره رنگی که از دم کردن دانه های بودادۀ گیاه قهوه تهیه می شود و محرک اعصاب است، در علم زیست شناسی دانه های تیره رنگ گیاه قهوه که بو دادۀ آن را جوشانده و می نوشند، در علم زیست شناسی گیاهی درختی با برگ های بیضوی نوک تیز و گل های سفید معطر که در مناطق گرمسیر
قهوۀ قجری: در دورۀ قاجار، قهوۀ آمیخته به زهر که به بعضی اشخاص می خورانیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی عمید
(قَ هَِ بَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب). رجوع به قهب شود، کوه بزرگ و گویند دراز، شتر کهنسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
مؤنث قهب بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
سپیدی مایل به تیرگی. و قال الاصمعی غبره الی سواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهبه و قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قَهَْ وَ)
قهوه. خمر. (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام). شراب. (آنندراج). می. (منتهی الارب). نوعی از خمر غلیظ که بزودی شارب خود را سیر میگرداند، سکر آن محکم و قوی است. گویند: انه عبدالشهوه، اسیرالقهوه و گویند خمر را بدین نام خوانند چه شهوت و میل طعام را ببرد. (از اقرب الموارد) ، درختچه ای است از تیره روناسیان که ارتفاعش بین 2 تا 12 متر متغیر است. گلهایش سفید و با بوی مطبوع، ساقه اش استوانه ای شکل و شاخه هایش متقابلند، برگهایش ساده و بیضوی و نوک تیز و کناره های پهنک موج دار است. رنگ برگها سبز تیره و شفاف و در سطح فوقانی همراه با دو گوشوارک است. کاسه و جام گل آن شامل 5 تقسیم و پرچمهایش نیز بتعداد 5 است. میوه اش سفت و ابتداء سبزرنگ و پس از رسیدن قرمز میشود و محتوی دو دانه است هر دانۀ قهوه به اندازۀ یک نخود درشت و دارای یک سطح مستوی و یک سطح محدب است بر روی سطح مستوی یک شکاف وجود دارد. دانۀ قهوه محتوی مقداری آلبومن سخت و شاخی است (مانند هستۀ خرما). در حدود 33 نوع از این گیاه شناخته شده که در نقاط مختلف بحالت وحشی میرویند. اصل این گیاه از آفریقا و از منطقۀ سودان است و از آنجا به عربستان جنوبی در حدود قرون 14 و 15 میلادی برده شده و بعداً از آنجا به هندوستان و سپس به قارۀ جدید حمل و اکنون در برزیل بمقدار بسیار فراوان کشت میشود. میوۀ قهوه به بزرگی یک گیلاس و کمی کشیده است. دانه های قهوه بویی مخصوص و طعمی ملایم و گس دارند ولی بر اثر بو دادن بوی مخصوص و پسندیده ای پیدا میکنند. در آلبومن قهوه مقادیری مواد چرب و قند و سلولز و مواد آزته و کافئین موجود است. کافئین نخستین بار در سال 1820 میلادی توسط رونگ درآلمان بدست آمد و بعدها در سال 1861 میلادی رابطه اش با تئوبرومین که آلکالوئید موجود در چای است مشخص شد.
(اثراتی مشابه یکدیگر دارند و مخصوصاً مقوی قلب هستند) در قهوۀ بوداده علاوه بر کافئین، مادۀ معطری به نام کافئون نیز وجود دارد که ماده ای است روغنی و فرار که به مقدار بسیار کم چند لیتر آب را معطر میکند. قهوۀ بوداده مدر و محرک اعصاب است و بعنوان رفع مسمومیت از تریاک و مواد مخدر دیگر حتی الکل (هنگام مستی) بکار میرود. قهوۀ سبز دارای اثر رفع اسهال و تب بر و ضد سیاه سرفه است. کافئین که آلکالوئید موجود در قهوه است فرمولش C8H10N4O2 و مقوی قلب و مدر است و در ضعف قلب و بیماریهای عفونی (ذات الریه، تیفوئید). مصرف میشود. کافئین در استعمال داخلی بمقدار 0/5تا 1/5 گرم در 24 ساعت مصرف میشود: درخت قهوه. بن. شجرهالبن. قهوه آغاجی. قهوۀ عربی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فرهنگ نظام و گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه ص 257 شود.
- قهوه خانه، جایی که در آن قهوه می پزند و چای دم می کنند. جائی که در آن قهوه و چای درست کنند و فروشند.
- قهوه جوش، ظرفی فلزین چون سماوری کوچک که در آن قهوه پزند.
- قهوه چی، کسی که قهوۀ مشروب میسازد. (ناظم الاطباء). کسی که قهوه طبخ کند و فروشد و اینک به کسی که چای خانه دارد و چای دم کرده به مردم میفروشد اطلاق میشود.
- قهوه چی باشی، رئیس قهوه چیان دولتی.
- قهوه دان، فنجان کوچک یا استکان که در آن قهوه ریزند و خورند. ظرف که قهوه در آن نگاه دارند. قوتی که در آن قهوۀ برشته کوبیده می ریزند. (ناظم الاطباء).
- قهوه ای، رنگ قهوه ای، رنگی است که بسیاهی زند.
- قهوه ای رنگ، برنگ قهوه ای. رنگ قهوۀ برشته.
- قهوه ریز، قهوه جوش یا ظرفی که از آن در فنجان واستکان قهوه ریزند.
- قهوه سرخ کن، ظرفی که قهوه را در آن بو دهند.
- قهوۀ ترک، نوعی از قهوه.
- قهوۀ قجری، قهوۀ مسموم که پادشاهان قاجار به کسانی که علناً کشتن آنان نمی توانستند می دادند و می خوراندند. (یادداشت مؤلف). قهوۀ زهردار که پادشاهان قجر برای کشتن کسی به او میدادند. (فرهنگ نظام).
، مجازاً بمعنی قهوه خانه و آن مکانی است که در آن بزم آرایند و قهوه می خورند. (آنندراج) :
مرادر قهوه بودن بهتر از بزم شهان باشد
که اینجا میهمان را منتی بر میزبان باشد.
میرصیدی (از آنندراج).
، شعبه استوار. (منتهی الارب). الشعبه المحکمه. (اقرب الموارد) ، شیر بی آمیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بوی خوش یا ناخوش. (منتهی الارب). رائحه: ان فلاناً طیب قهوهالفم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دوش و کتف را گویند. (برهان). هوبر. هویه. رجوع به هویه شود، به معنی پشتی و حمایت هم هست و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان). رجوع به هوبر و هویه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
سرخ سپیدی. (منتهی الارب). رنگ سرخ مایل به زردی و سفیدی. (غیاث اللغات). رنگ سرخ که در موی سر و ریش بعض مردم باشد. (غیاث اللغات از بحر الجواهر). رنگ سرخ به تیرگی مائل. (غیاث اللغات از منتخب). رنگی میان سرخی و زردی. (غیاث اللغات از مفرح القلوب)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
پیکان سه شاخه یا تیر خرد مقرطس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). پیکان سه شاخه یا تیر خردی که بنشانه برخورد. (ناظم الاطباء). رجوع به قهوبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دویدن از بی تابی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
مرغی است. (منتهی الارب). یک نوع مرغی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قسوب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
شتر با قتب. (منتهی الارب). شتر با قتب که خوی گیر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
دانه ای که کوبیده و مثل چای دم کرده و می نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهوبه
تصویر صهوبه
سرخابی گلابی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهوسه
تصویر قهوسه
هراسان دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهبه
تصویر قهبه
سپیدچرک ماچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ وِ))
نوشیدنی که از جوشاندن ساییده دانه های بو داده درخت قهوه به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
((بِ))
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
بنک
فرهنگ واژه فارسی سره