جدول جو
جدول جو

معنی قهندیز - جستجوی لغت در جدول جو

قهندیز
(قَ نَ یَ)
دهی است از دهستان برکال بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، سکنۀ آن 222 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و میوه جات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاندیز
تصویر شاندیز
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
پیش آمدگی باریک بالای در و پنجره شبیه حاشیه یا سایبان که از آجر یا سیمان می سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهندز
تصویر قهندز
دژ کهن، قلعۀ کهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
مشعلی که از سقف آویزان می کنند، چراغ آویز
قندیل چرخ: کنایه از خورشید و ماه
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
شونیز است. (منتهی الارب). لغتی در شونیز و شنیز است. شونیز و سیاهدانه. (ناظم الاطباء). به قول دینوری فارسی است. شونوز. شی نیز. سیاه تخمه. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنیز و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
معرب گشنیز فارسی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قشنیزه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چراغ. چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است. (از آنندراج رسالۀ معربات). چراغ و چروند. (ناظم الاطباء). المصباح للسراج. ج، قنادیل. (اقرب الموارد). چراغدان و فانوس. (ناظم الاطباء) ، شمعدان، کیه دان. پیه سوز. (ناظم الاطباء) ، چیزی باشد میان تهی که تیرها در آن اندازند برای کمال محافظت تیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج از غیاث).
- قندیل آب، نوعی از قندیل آبگینۀ بلوری که آن را به آب پرکرده و روغن بر آن انداخته فتیله میان آن روشن نمایند. (آنندراج از غیاث).
- قندیل ترسا.
- قندیل تیر.
- قندیل چرخ.
- قندیلچی، آنکه در مساجد قندیل چراغ افروزد. (آنندراج).
- قندیل دوسر.
- قندیل شب.
- قندیل عیسی.
- قندیل کش. رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دیلْ لو)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 34هزارگزی جنوب فهلیان و کنار شوسۀ کازرون به فهلیان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ دَ / قُ هَُ دَ)
نسبت است به قهندز. (از معجم البلدان). رجوع به قهندز شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قند. (فهرست مخزن الادویه) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسپرک. (منتهی الارب) (آنندراج). الورس الجید. (اقرب الموارد) ، می انگوری یا شیرۀ انگور که در آن هرگونه بوی افزار اندازند و بپزند و حل نمایند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). خمری است یا عصاره ای است که طبخ نموده و در آن افاویه طیبه داخل کرده مانند ورس و عنبر و کافور و مشک و بمعنی خلوق نیز آمده. (فهرست مخزن الادویه) ، عنبر، کافور، مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خوشبوی است که بزعفران ترکیب دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، حال مرد نیک باشد یا بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قندد. رجوع به قندد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قندز. (مجالس النفایس) (حاشیۀ برهان چ معین) : مولانا قبولی قندوزی است. (مجالس النفایس ص 242). رجوع به قندز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
اسم هندی حناست. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پَ دِ)
تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعۀ پهندز محبوس کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعۀ پهندز بود خراب کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 133)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، سکنۀ آن 1037 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی، دبستان و در حدود 20باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
زاج سیاه که کفش دوزان جهت سیاه کردن چرم به کار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قصبه از دهستان بخش طرقبه شهرستان مشهد، دارای 2442 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات، بنشن، خشکبارو انواع میوه، شغل اهالی زراعت، باغداری، گله داری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش طرقبه شهرستان مشهد، شامل 26 آبادی بزرگ و کوچک، دارای 15663 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سیرجان. دارای 150 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، حبوب و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ دَ / قُ هََ دَ)
در اصل معرب کهن دژ بمعنی قلعۀ باستانی است و اینک به قلعه های تکی که در شهرهای غیرمشهور هست اطلاق میگردد، مانند قهندز سمرقند، قهندز بخاری، قهندز بلخ، قهندز مرو و قهندز نیشابور. گروهی از محدثان ببرخی از این قلعه ها منسوبند. (از معجم البلدان). چهار موضعند و این کلمه معرب است، زیرا در کلام عرب دال و پس از آن بدون فاصله زاء نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دِ)
اندازه گیرنده در کاریز و بنا و زمین. (منتهی الارب). مهندس. رجوع به مهندس شود. جوالیقی در المعرب (ص 11) گوید: در کلام عرب حرف زاء بعد از دال نباشد مگر دخیل چنانکه هنداز و مهندز، که زاء به سین تبدیل کرده مهندس گفته اند
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
اندازه. (منتهی الارب). معرب اندازۀ فارسی است. رجوع به هندسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهندز
تصویر مهندز
اندازه گیرنده در کاریز و بنا و زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنداز
تصویر هنداز
پارسی تازی گشته اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
چیزی است که در آن چراغ می افروزند
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از قرناس تازی رخبام جدولی که از آجر یا سیمان در جهت خارجی ایوان بشکل پیش آمدگی باریک بالای در و پنجره مانند حاشیه یا سایبان سازند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کهندژ کلات شهرارگ قلعه قدیمی ارک شهر: نماز خفتن بگزارده اریاق را از طارم بقهندز بردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
((قِ یا قَ))
شمع و چراغ، جمع قنادیل
فرهنگ فارسی معین
((قَ))
سایه بانی که از آجر و سیمان بالای پنجره ها و درهای ساختمان می سازند، نوار باریکی از سنگ، موزاییک و مانند آن در پایین دیوار که برای پیشگیری از کثیف شدن آن نصب می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهندز
تصویر قهندز
((قُ هَ دَ))
کهن دژ، دژ قدیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهندی
تصویر مهندی
اهمیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرنیز
تصویر قرنیز
رخبام
فرهنگ واژه فارسی سره
چراغ، چراغدان، چلچراغ، شمعدان، مشعله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن قندیل افروخته، دلیل بر توفیق عبادت بود. اگر بیند که در خانه یا در دکان او قندیل آویخته یا افروخته بود، دلیل که زن صالحه بخواهد. اگر این خواب را زنی بیند، دلیل که طاعت بسیار کند. محمد بن سیرین
دیدن قندیل افروخته به خواب بر چهار وجه است. اول: زن خواستن. دوم: توفیق طاعت. سوم: عز و دولت. چهارم: گشایش کارها .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دمل و چرکی ناشی از فرورفتگی خار در پا
فرهنگ گویش مازندرانی