جدول جو
جدول جو

معنی قهمد - جستجوی لغت در جدول جو

قهمد
(قَ مَ)
بدنژاد ناکس فرومایه، زشت روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ وَ)
موضعی است. ابن مقبل در اشعار خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
صافی رنگ، سپید مکدر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از گوسفند خردگوش به سرخی مایل وسرخک که دهانش اندک مانا به دهان کلب باشد. (منتهی الارب). نوعی میش که بر آن سرخی باشد دارای گوشهای زرد. صنف من الغنم احیمر و اکیلف الوجه. و گویند گوسفند بی شاخ. (از اقرب الموارد). گوسفند که شاخ نباشد آنرا. (منتهی الارب). ج، قهاد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گوسفند سیاه ریزه. (منتهی الارب) ، گوزن بچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گاو کوتاه دم خردجسم لطیف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بچه گاو. (اقرب الموارد) ، نرگس ناشکفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، قهاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ دَ)
کم شدن خواهش طعام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن جابر پدر بطنی است از همدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَص ص)
سرباز زدن و بازایستادن از کاری، بر نیکی یا بدی پاییدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُ)
درشت اندام یا سطبر. (منتهی الارب). قوی سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوتاه گام رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : قهد فی مشیه قهداً، قارب فی خطوه و لم ینبسط فی مشیه. (اقرب الموارد از تهذیب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قهدو آن نوعی از گوسفند است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی از گوسپند خرد گوش. (آنندراج). و آن نوعی از گوسفند است در حجاز و یمن که به سپیدی مایل است و گویند گوسفند سیاه است در یمن و گویند گوسالۀ وحشی نیز هست. (از معجم البلدان). رجوع به قهد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
ناکس فرومایه، بداصل زشت روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ هَُ)
مقیم و ثابت که از جای نرود. (منتهی الارب). الذی لایبرح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
آنچه بدان طلا نمایند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مانند زعفران و گچ، نوعی از سنگها. (منتهی الارب). قیل جماره لها خروق یوقد علیها فتنضج و یبنی بها. (اقرب الموارد) ، سنگریزه ای است که پخته از آن بنا سازند، سفال و خشت پخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
کوه سرخ رنگی است از کوههای حمی و در اطرافش ریگزارهای بسیار است در دیار غنی. و گویند موضعی است در دیار بنی عامر. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
فربه بزرگ، زن فربه بزرگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از قهاد
تصویر قهاد
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
راندن دورکردن، سرباز زدن، پایداری درباور درشت اندام: مرد، گردن کلفت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهم
تصویر قهم
نواستن (بی اشتهایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهد
تصویر قهد
گاوریزه، نابرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
خدمت
فرهنگ گویش مازندرانی