جدول جو
جدول جو

معنی قهقزیه - جستجوی لغت در جدول جو

قهقزیه
(قَ قَ زی یَ)
زن کوتاه بالا یاعام است. (منتهی الارب). القصیره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهیزیه
تصویر جهیزیه
اسباب، رخت، اثاث و چیزهای دیگر که عروس با خود به خانۀ داماد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهقهه
تصویر قهقهه
خندۀ شدید، خندۀ بلند و پرصدا، قهقه
قهقهه زدن: به آواز بلند خندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قَ هََ)
قهقهه. خندۀ سخت با آواز و گردانیدن آواز در خنده. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). خنده به آواز بلند. (برهان). رجوع به قه شود، رفتار سخت. (ناظم الاطباء) ، نوعی از رفتار و آن مقلوب هقهقه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، آواز غلغل فروریختن شراب یا مایعدیگر از صراحی و قرابه و غیره. رجوع به قهقه شود، آواز کبک. (یادداشت مؤلف) :
اندر پس هر خنده که صد گریه مهیاست
در قهقهۀ کبک دو صد چنگل باز است.
حافظ.
دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجۀ شاهین قضا غافل بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ زا)
شادمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتاب زدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پویه دویدگی اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ زَ)
پست قامت از مرد و زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد فقط بمعنی زن کوتاه آمده گوید: القصیره. یقال: امراه قهمزه. (اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ جثۀ گران رفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ عَ)
برجستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
نام جایی است در ولایت طوس. (برهان). قهقهه، گینزبورگ. (حاشیۀ برهان چ معین از جغرافیای سیاسی کیهان). دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهر مشهد، سکنۀ آن 123 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). رجوع به قهقه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ری یَ)
مؤنث قهری.
- قوه قهریه، زور. قدرت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ هََ)
شهرستانی است به مصر. (منتهی الارب). شهرستانی است در صعید مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ی یَ)
بر زمین افکندن و کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قی یَ / یِ)
دینارهای مضروب قیصر روم بدان جهت که نامش (نام قیصر) قوق بوده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دنانیر قوقیه از سکه های قیصر است بدان جهت که او را قوق مینامیدند. (از اقرب الموارد). و در حدیث عبدالرحمان بن ابی بکر آمده است:هنگامی که خواستند با یزید در ایام زندگانی معاویه بیعت کنند: جئتم بها هرقلیه و قوقیه، یعنی بیعت با پسران ملوک سنت پادشاهان روم و عجم است. (النقود العربیه ص 124، 162). و از درهم ها که در آغاز انتشار اسلام رواج داشت قوقیه بود. مصحف فوقیه قیصر فوقایا (فوق). (النقود ص 24). منسوب به امپراتور فوکاس امپراتور بیزانس (602- 610 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(قَس س)
دژی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَهْ)
خنده به آواز بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- قهقه شیشه، کنایه از قلقل شیشه. (آنندراج) :
قهقه شیشه طبل کوچ زند
بر سر هوش خیمه اندازد.
محمد عرفی (از آنندراج).
رجوع به قهقهه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جایی است در ولایت طوس. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زَ)
شیشۀ شراب. ظرف شراب. (جوالیقی ج 1 ص 273). مشربه. (قاموس). قدح. (قاموس). قازوزه. رجوع به قازوزه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ زی ی)
نوعی از جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم را هم در آن خلط کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قهز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
جمع واژۀ قهقزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهقزه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ زی یَ)
الحمّی قرمزیه، سرخجه. سرخک. تب قرمزی مرضی است مسری و خطرناک که از میکرب ستربتوکوکس خونی ناشی میشود. انقلاب این مرض در مدت یک هفته به نهایت میرسد و بدن یکپارچه به رنگ قرمز درمی آید که در آن نقطه هائی از قرمزی روشن و کوچک به چشم میخورد و به سبب التهاب درد گوش عارض میگردد. در دوران نقاهت بدن پوست می اندازد. این مرض به وسیلۀ حرف زدن و سرفه کردن به دیگری منتقل میشود. پنی سیلین و برخی داروهای قدیمی برای مبارزه با این بیماری به کار میرود. (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ زَ)
مؤنث قهقز. سیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قهقز شود، شتر بزرگ گرامی نژاد. ج، قهقزات. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قهقزات شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، سکنۀ آن 1037 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی، دبستان و در حدود 20باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ یَ)
زن بسیار پست بالا. (منتهی الارب). القصیر جداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درتازی دیده نشد زور زورکی مونث قهری. یا قوه قهریه. زور قدرت: کاتیلینا مصمم بود در صورت لزوم با قوه قهریه حکومت را به دست آرد
فرهنگ لغت هوشیار
قاقاه در فارسی خنده بسیار خنده بلند پارسی تازی گشته کهگاه نام کلاتی در توس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهقره
تصویر قهقره
گندم زنگ زده، زنگ زدگی گندم، واپس رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
قهقرادرفارسی پس نشینی (عقب نشینی) سپسپایگی واپس گری به عقب برگشتن سپسایگی رفتن، به عقب برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهقهه
تصویر قهقهه
خنده سخت با آواز و گردانیدن آواز در خنده، خنده به آواز بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهیزیه
تصویر جهیزیه
جهاز عروس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کهگاه نام کلاتی در توس بلند خندی خوشخندی قهقهه: قهقهی زد (بلبل) از سر درد فراق زار نالید از هجوم اشتیاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهریه
تصویر قهریه
((قَ یِّ))
مؤنث قهری
قوه قهریه: زور، قدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهیزیه
تصویر جهیزیه
((جَ یّ))
واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، جهیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهقهه
تصویر قهقهه
((قَ قَ هِ))
با صدای بلند خندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهیزیه
تصویر جهیزیه
وردک
فرهنگ واژه فارسی سره
ناصاف
فرهنگ گویش مازندرانی