جدول جو
جدول جو

معنی قهرمان - جستجوی لغت در جدول جو

قهرمان
کسی که در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
فرهنگ فارسی عمید
قهرمان
(قَ رَ)
دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قهرمان
(قَ رَ)
حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی. از محدثان است. (ریحانه الادب ج 3 ص 326). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
قهرمان
(قَ رَ)
وکیل یا امین دخل و خرج. جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست. (اقرب الموارد) ، پهلوان. دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارندۀ آنچه در تصرف او هست. معرب کهرمان. (آنندراج). کارفرما. (برهان) (ناظم الاطباء). ج، قهارمه. (دزی ج 2 ص 415) :
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را؟
ناصرخسرو.
، قوت و زور و قدرت. (ناظم الاطباء) ، حاکم و بمعنی حکومت نیز. (آنندراج) ، نام آهنگی در موسیقی. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
قهرمان
پهلوان و دلاور، قوت و زور و قدرت
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
فرهنگ لغت هوشیار
قهرمان
((قَ رَ))
پهلوان، دلاور، رییس، سالار
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
فرهنگ فارسی معین
قهرمان
پهلوان، گرد، یل، برنده، پیروز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهرمان
تصویر بهرمان
یاقوت سرخ، برای مثال نور مه از خار کند سرخ گل / قرص خور از سنگ کند بهرمان (خاقانی - ۳۴۴)، پارچۀ ابریشمی رنگین
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ)
کار و عمل قهرمان. فرمانروایی، کارفرمایی، پهلوانی. دلیری. (فرهنگ فارسی معین) :
آن تیغزنان بقهرمانی
بر شاه کنند پاسبانی.
نظامی.
، نگهبانی. محافظت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهرمان
تصویر شهرمان
پارسی تازی گشته شهرمان سیکا (اردک وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی نیامده کهرمانی پهلوانی، کارفرمایی، نگهبانی فرمانروایی، کارفرمایی: اگر اشتر و اسب و استر نباشد کجا قهرمانی بود قهرمان را ک، پهلوانی دلیری، نگهبانی محافظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهرمان
تصویر چهرمان
تیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
پهلوانی، یلی، 2، دلیری، شجاعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
بطولةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
Championship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
championnat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
チャンピオンシップ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
چیمپئن شپ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
চ্যাম্পিয়নশিপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
การแข่งขันชิงแชมป์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
mashindano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
şampiyonluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
चैम्पियनशिप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
锦标赛
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
אליפות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
챔피언십
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
kejuaraan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
campionato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
campeonato
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
чемпіонат
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
mistrzostwa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
Meisterschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
чемпионат
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
campeonato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قهرمانی
تصویر قهرمانی
kampioenschap
دیکشنری فارسی به هلندی