جدول جو
جدول جو

معنی قهر - جستجوی لغت در جدول جو

قهر
مقابل آشتی، خدشه دار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو می شود، دارای رابطۀ خدشه دار شده
غضب، خشم، کین مثلاً قهر و غضب
ظلم، ستم، جور
چیرگی
عقوبت، آزار، تنبیه
در تصوف تسلط خداوند بر بنده
قهر کردن: با کسی ترک معاشرت کردن و سخن نگفتن با او، خشمگین شدن، مقهور کردن
تصویری از قهر
تصویر قهر
فرهنگ فارسی عمید
قهر
چیره شدن و غلبه کردن، خوار کردن
تصویری از قهر
تصویر قهر
فرهنگ لغت هوشیار
قهر
((قَ))
عذاب کردن، تنبیه کردن، ظلم و زور، توانایی، چیرگی
تصویری از قهر
تصویر قهر
فرهنگ فارسی معین
قهر
پرخاش، خشم
تصویری از قهر
تصویر قهر
فرهنگ واژه فارسی سره
قهر
برافروختگی، تیزی، جبر، خشم، سرگران، عتاب، عنف، غضب، غلبه، غیظ، نقار
متضاد: رفق، مدارا، مهربانی، نرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمر
تصویر قمر
(دخترانه)
ماه، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
(پسرانه)
چیره، توانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قهار
تصویر قهار
(پسرانه)
نیرومند، پرزور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
(قَ هَِ رَ)
کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فخذ قهره، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
در تداول عامه کسی که قهر کند. قهرکننده
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
چیره تر و قاهرتر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
قهراً. جبراً. بزور
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قهر. اضطراری و جبری. (ناظم الاطباء). از روی قهر. رجوع به قهر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب رجالی سفیان بن عیینه است. (ریحانه الادب ج 3 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ رَ)
سوزن کلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن بدکار و بدعمل و نابکار. (ناظم الاطباء). شریره: امراه قهره، ای شریره. (اقرب الموارد). ج، قهرات. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
اضطرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اخذته قهرهً، ای اضطراراً. (اقرب الموارد). قوت و زور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان مهران بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سکنۀ آن 1300 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آن غلات دیمی، لبنیات، انگور، صیفی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. این ده در دو محل بفاصله 2500 گز واقع شده و قهره بالا و پائین نامیده میشوند. سکنۀبالا 800 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقهر
تصویر اقهر
چیره تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقهر
تصویر بقهر
جبراً، بزور، قهراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهر
تصویر بهر
نصیب، قسمت، بهره، حظ
فرهنگ لغت هوشیار
جبراً و اضطراراً، بزور، با قوت و توانائی، به زور از روی قهر با زبر دستی: توپها نصب نموده قهرا و جبرا قلعه را گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
قهر و غضب: تفت خشم و مشم زور شنو ستمکش همسایه آزار مردم آزار زن، زورشنو سوزن کلان گوالدوز تمنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهری
تصویر قهری
اضطراری و جبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهری
تصویر قهری
((قَ))
اضطراری، جبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمر
تصویر قمر
ماه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظهر
تصویر ظهر
نیمروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زهر
تصویر زهر
سم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، ارج، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوسته، لایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصر
تصویر قصر
کاخ، کوشک
فرهنگ واژه فارسی سره
بناچار، به زور، جبراً، عنفاً، ناگزیر، بالطبع، طبیعتاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجباری، جبری، زورکی، زوری، قسری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نازک نارنجی، نازو
فرهنگ واژه مترادف متضاد