جدول جو
جدول جو

معنی قهد - جستجوی لغت در جدول جو

قهد
(قَ)
صافی رنگ، سپید مکدر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از گوسفند خردگوش به سرخی مایل وسرخک که دهانش اندک مانا به دهان کلب باشد. (منتهی الارب). نوعی میش که بر آن سرخی باشد دارای گوشهای زرد. صنف من الغنم احیمر و اکیلف الوجه. و گویند گوسفند بی شاخ. (از اقرب الموارد). گوسفند که شاخ نباشد آنرا. (منتهی الارب). ج، قهاد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گوسفند سیاه ریزه. (منتهی الارب) ، گوزن بچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گاو کوتاه دم خردجسم لطیف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بچه گاو. (اقرب الموارد) ، نرگس ناشکفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، قهاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قهد
(رَ)
کوتاه گام رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : قهد فی مشیه قهداً، قارب فی خطوه و لم ینبسط فی مشیه. (اقرب الموارد از تهذیب)
لغت نامه دهخدا
قهد
گاوریزه، نابرنگ
تصویری از قهد
تصویر قهد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهد
تصویر جهد
کوشش، تلاش، جد و جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصد
تصویر قصد
آهنگ، عزم، منظور، مقصود، سوءنیت
قصد داشتن: عزم و آهنگ داشتن
قصد قربت: آهنگ کاری نیکو کردن با نیت تقرب به خدا
قصد کردن: آهنگ کردن، عزم کردن، برای مثال کجا گویم که با این درد جانسوز / طبیبم قصد جان ناتوان کرد (حافظ - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قید
تصویر قید
زندان، بند، یادداشت، ذکر، افسار،
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهد
تصویر زهد
نخواستن چیزی و ترک کردن آن، اعراض کردن از دنیا و به عبادت پرداختن، بی اعتنایی به دنیا، پرهیزکاری، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهد
تصویر جهد
کوشش کردن، کوشیدن، کوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهر
تصویر قهر
مقابل آشتی، خدشه دار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو می شود، دارای رابطۀ خدشه دار شده
غضب، خشم، کین مثلاً قهر و غضب
ظلم، ستم، جور
چیرگی
عقوبت، آزار، تنبیه
در تصوف تسلط خداوند بر بنده
قهر کردن: با کسی ترک معاشرت کردن و سخن نگفتن با او، خشمگین شدن، مقهور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
قصبه ای است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 7507 تن. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آن غلات، برنج، صیفی، پنبه ومیوه جات. راه ماشین رو، دبستان، بهداری و در حدود 50باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصد
تصویر قصد
میانه راه رفتن، عدل، تعمد، عمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قده
تصویر قده
دوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثد
تصویر قثد
خیار از گیاهان خیار
فرهنگ لغت هوشیار
پیمان، وصیت، معاهده و شرط و قرارداد و نیز بمعنای زمان و روزگار هم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاد
تصویر قاد
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گرد گردکردن درشیر گردکردن درمشک روغن کوته بالا، کوتاه زشت پشم بد کرک بی ارزش، کندزبانی، پاره ابر تکه ابر کنه کپی میمون شادی (گویش مازندرانی) بوزینه میمون نر، جمع قرد، جمع قرد بوزینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشد
تصویر قشد
برهنه کردن، واکردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غند درسنسکریت کهند پانیذ پانذ چشمت همیشه مانده به دست توانگران تااینت پانذ آرد و آن خز و آن حریر (ناصرخسرو) ابلوج آبلوک جسمی است جامد برنگ سفید با طعم شیرین و آن از التصاق بلورهای ریز - ساکارز است (بلورهای ریز ساکارز را در تداول عامه شکر نامند) توضیح ساکارز یکی از مواد گلوسیدی است که از ترکیب دو از 6 کربنی یکی به نام لوولز و دیگری به نام گلوکز حاصل شده است و ذرات ریز بلورهایش به نام شکر خوانده می شود. اصولا عمل قند سازی عبارت از آن است که بلورهای زیر شکر را بیکدیگر ملصق کنند و نتیجه را باشکالی که مایلند (از لحاظ عرضه به بازار) در آورند و معمولا عمل التصاق را به وسیله ذوب کردن مقداری از بلورهای شکر و به حالت بی شکل در آوردن آنها که عمل چسب بین دیگر ذرات بلوری را به عهده دارد انجام می دهند. قندهایی که به بازار عرضه می شوند باشکال مخروطی (کله قند) و مکعبی یا مکعب مستطیل یا کلوخه است که از شکرهای مستخرج از نیشکر یا چغندر قند حاصل می شوند قند معمولی تبرزد: آنکه زهرت دهد بدو ده قند وانکه از تو برد درو پیوند. (حدیقه. مد. 573) یا قندها. اجسامی هستند سه تایی مرکب از کربن و ئیدرژن که در طبیعت فراوان و در بدن جانوران و مخصوصا در گیاهان زیاد دیده می شوند. یا قند معمولی ساکارز جسمی است سفید و بلوری با طعم شیرین از آب سنگین تر در نصف وزنش آب 20 درجه و در 4، 1 وزنش آب 100 درجه حل میشود و بر اثر حرارت گداخته می گردد و مایع حاصل به وسیله برودت ناگهانی بجسم شیشه مانندی (آب نبات) و بر اثر سرد شدن ملایم جسم بلور مانندی (نبات) می دهد. قند در حدود صد درجه حرارت بکارامل یا قند سوخته و سپس به زغالی که تقریبا کربن خالص است تبدیل می گردد. قند معمولی به واسطه جوشیدن خاصه در مجاورت اسیدها بگلوکز و لوولز تبدیل می شود. این قند که در اصطلاح علمی به ساکارز معروف است در بسیاری از گیاهان مخصوصا در چغندر قند و نیشکر و حویج زیاد است. در عمل قند را فقط از نیشکر و چغندر قند به دست می آورند ولی در کشورهای گرمسیر که نیشکر بهتر به عمل می آید نیشکر را بر چغندر قند ترجیح می دهند. معمولا چغندر بین 16 تا 20 درصد قند دارد بقیه مواد سفیده یی و اسیدها و غیره می باشد که حین عمل تصفیه از آن جدا می گردد، نبات. ترکیبات اسمی: یا قند پارسی (فارسی)، نوعی قند لطیف (منسوب به پارس)، شعر پارسی (ایهام بدو معنی) : شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود (حافظ 152) یا قند خام. قند خشک. یا قند دوباره. قندی که دوباره صاف کرده باشند قند مکرر: بود قند دوباره بیشتر شیرین ببین عالی سه باره گشت تا کلک شکر بار تو شد ثالث. یا قند عسکری. نوعی قند لطیف (منسوب به عسکر مکرم) : پیچان تر است زلف با گفتهای من شیرین تر است لعل تو با قند عسکری. یا قند کرجی. نوعی قند لطیف (منسوب به کرج) : مه ز شرم عارضت از هاله زندانی شود قند کرجی از لب لعل تو نصرانی شود یا قند محمودی. نوعی قند لطیف: لبش تا سینه در شکر نشسته تبسم قند محمودی شکسته. یا قند مصری. نوعی قند لطیف (منسوب به مصر) : که نام قند مصری برد آنجا ک که شیرینان ندادند انفعالش ک (حافظ 189) یا قند مکرر. قند دوباره: دیده چون شد آن دو لب شیرین دید معنی قند مکرر فهمید، لب معشوق. یا قند در (تو) دل کسی آب شدن، بسیار ذوق و شعف کردن: (زن را) بنوروز علی مرحوم نشانش دادم گفتم: این باب دندان تست... خدا بیامرز قند در دلش آب شد
فرهنگ لغت هوشیار
پالاد (جنیبت) من رهی پیر و سست پای شدم نتوان راه کرد بی پی و پالاد (فرالاوی) شله (قصاص) کشنده را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدد
تصویر قدد
جمع قده، دوال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهد
تصویر صهد
آفتابسوختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهد
تصویر شهد
انگبین، عسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهد
تصویر سهد
نیکو بیدارشدن بیداری کمخواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهد
تصویر اهد
بد دل ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
کوش، تاب رنج، سختی، تاب و توان، فرجام -1 کوشیدن رنج بردن، کوشش رنج. توانایی کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهد
تصویر زهد
پرهیزکاری و پارسایی، بی اعتنائی به دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
النگوی تابیده، تار به هم تابیده، پیچاندن تاب دادن، پیچیدن، گردآمدن، آب دادن کشت را، تپ کردن پستا آب (پستا نوبت)، آمدن تپ درروز، کاسه بزرگ، سپردن کار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قید
تصویر قید
سان واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عهد
تصویر عهد
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصد
تصویر قصد
خواست، آهنگ، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره