جدول جو
جدول جو

معنی قها - جستجوی لغت در جدول جو

قها
(قِ)
دهی است بزرگ میان ری و قزوین و به اسم قوهذ معروف نیست. اگرچه بعضی آن را به این نام نیز میخوانند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دها
تصویر دها
(پسرانه)
زیرکی، هوشمندی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بها
تصویر بها
(پسرانه)
درخشندگی، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مها
تصویر مها
(دخترانه)
سنگی مانند بلور، یاقوت کبود، در گویش مازندران ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سها
تصویر سها
(پسرانه)
ستاره کم نوری در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رها
تصویر رها
(دخترانه)
آزاد، نجات یافته، آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قهار
تصویر قهار
(پسرانه)
نیرومند، پرزور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فقها
تصویر فقها
فقیه ها، عالمان به احکام شرع، متخصصان در علم فقه، جمع واژۀ فقیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفا
تصویر قفا
پشت گردن، پس سر، پس، دنبال، پشت سر
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سها
تصویر سها
ستاره ای کم نور در دب اصغر، سهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رها
تصویر رها
آزاد، یله، بی قید و بند
رها شدن: آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
رها کردن: آزاد کردن، ول کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضا
تصویر قضا
تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود،
در فقه نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده به جا آورده شود،
حکم کردن، داوری کردن، مردن، درگذشتن، ادا کردن، گزاردن، روا کردن
از قضا: به طور پیش بینی نشده، قضارا، اتفاقاً، برای مثال از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرج میرزا - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهار
تصویر قهار
متبحر، حرفه ای، قوی، از نام های باری تعالی، چیره، غالب، انتقام گیر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رُ)
ناحیه ای است از توابع اصفهان مشتمل بر روستاها و در آن آب جاری و درخت وجود ندارد و زندگانی و کشت و زرع آنان از آب باران تأمین میشود. (از معجم البلدان). رجوع به فهرست ترجمه محاسن اصفهان شود. قهاب، نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اصفهان. در قسمت خاوری این دهستان کوه منفردی است به نام قهجاورستان و در قسمت باختری کوه گورت قرار گرفته و در وسط کوه گورت گردنه ای است که راه مالرو فیروزآباد و نپارت از آن میگذرد. آب اکثر قراء از قنوات و چاهها تهیه میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، صیفی و مختصری کنجد است. شغل عمده اهالی زراعت، مختصری گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی، کش و کرباس بافی است. راه شوسۀ اصفهان به یزداز این دهستان میگذرد. آبادی های دهستان قهاب بوسیله راههای ماشین رو بهم مربوط میباشند. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 8995 تن وقراء مهم آن عبارتند از: قهجاورستان (مرکز دهستان) ختم آباد و گورت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قهدو آن نوعی از گوسفند است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی از گوسپند خرد گوش. (آنندراج). و آن نوعی از گوسفند است در حجاز و یمن که به سپیدی مایل است و گویند گوسفند سیاه است در یمن و گویند گوسالۀ وحشی نیز هست. (از معجم البلدان). رجوع به قهد شود
لغت نامه دهخدا
(قَهَْ ها)
فعال است برای مبالغه. (از اقرب الموارد). سخت چیره. چیره شونده. (آنندراج) ، کینه ورز. انتقامجو. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَهَْ ها)
صفتی است از صفات باریتعالی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
موضعی است. ابن مقبل در اشعار خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
فقهاء. جمع واژۀ فقیه. (یادداشت مؤلف). دانشمندان علم شریعت. (غیاث اللغات) : قضاه بلخ و اشراف علما و فقها... همه آنجا حاضر بودند. (تاریخ بیهقی). بر اثر وی قضاه و فقها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی).
این رشوت خواران فقهااند شما را
ابلیس فقیه است گر اینها فقهااند.
ناصرخسرو.
از احداث فقهای حضرت و افراد علمای دولت به مزیت هنر و مزید خرد مستثنی است. (کلیله و دمنه). او را به حضرت سلطان فرستادند و در مجلس خاص با اعیان ائمه و قضاه و وجوه فقها و غزاهحاضر کردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سپید. قهابی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قهابی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قهار
تصویر قهار
چیره، کینه ورز، انتقامجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهاد
تصویر قهاد
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سها
تصویر سها
نخک از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زها
تصویر زها
تازگی و شکوفه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها
تصویر رها
بی قید، آ زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دها
تصویر دها
بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی، زیبایی شکوه فر، چشم انداز دل انگیز، نام زنی، ماده که دوشنده را رام باشد روشنی درخشندگی رونق، زیبایی نیکویی، زینت آرایش، عظمت کمال، فر شکوه فره، قیمت هر چیز، ارزش، نرخ شب بوی زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقها
تصویر فقها
جمع فقیه دانشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهار
تصویر قهار
((قَ هّ))
غالب، پیروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقها
تصویر فقها
((فُ قَ))
جمع فقیه، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رها
تصویر رها
خلاص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوا
تصویر قوا
نیروها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
انتقام جو، بیدادگر، جابر، جبار، ستمگر، منتقم، ظالم، قاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد