جدول جو
جدول جو

معنی قنقن - جستجوی لغت در جدول جو

قنقن
(قِ قِ)
راهنما و دلیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آب شناس در صحراها و کاریزها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در عبارت ابن بری آمده که قنقن و قناقن مهندسی است که آب را در زیر زمین می شناسد تا جائی که آب وجود دارد حفر شود. و این کلمه خارجی است. (اقرب الموارد) ، صدفی است دریائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کلاکموش بزرگ و در لسان آمده که نوعی از موشهای صحرائی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قنقن
(قَ قَ)
رهنمای. (آنندراج) (منتهی الارب). دلیل راهنما. (اقرب الموارد) ، صدفی است دریایی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کلاکموش بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قنقن
آبشناس آبیاب، کلاکموش از جانوران، شسن دریایی
تصویری از قنقن
تصویر قنقن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنق
تصویر قنق
مهمان، برای مثال صوفی ای می گشت در دور افق / تا شبی در خانقاهی شد قنق (مولوی - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نَ)
راه و روش. (منتهی الارب). سنن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
جمع واژۀ قنّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
جمع واژۀ قنّهبه معنی یک تاه از تاهای رسن یا بخصوص تاه رسن از پوست خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
موش. (منتهی الارب). رجوع به قنقع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام تاج کسری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
پیمانۀ بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد گران وطی و گران پاسپر. (منتهی الارب) (آنندراج). الرجل الثقیل الوطاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قنّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنه شود
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نی)
طنبور. (منتهی الارب). طنبور حبشه. (اقرب الموارد) ، بازیی است رومیان را که بدان قمار بازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
جمع واژۀ قناقن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قناقن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
مهندس آب. (اقرب الموارد). آب شناس در کاریز کندن و در صحرا. (منتهی الارب). کسی که میزان آب را در عمق زمین می شناسد و برای بیرون آوردن آب به کندن زمین میپردازد. اصمعی گوید این کلمه فارسی معرب است و ابوحاتم گوید مشتق از بکن فعل امر از ’کندن’ فارسی است. (المعرب ص 261). ج، قناقن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنقن شود، انه لقناقن، به کسی گویند که چیزی بر او پنهان نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن متی کاتب یزید بن ابی سفیان والی شام و سپس کاتب معاویه بن ابی سفیان و بعد از او کاتب یزید بن معاویه بود و به روزگار خلافت یزید بمرد. (ابن الندیم)
نام پادشاهی است از پادشاهان روم، کان أخذ کل سفینه غصباً او هو هددبن بدد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است و در آن آبی است و گویند کوهی است در بالاترین قسمت نجد. (معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب)
نام چاهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بوی بغل. (منتهی الارب). گند بغل. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، آستین پیراهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قنّه. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنه شود
لغت نامه دهخدا
ترکی مهمان مهمان: صوفیی میگشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق، مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنقل
تصویر قنقل
پیمانه بزرگ، نام افسرخسرو (تاج کسری) ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنان
تصویر قنان
آستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنق
تصویر قنق
((قُ نُ))
مهمان، مسافر
فرهنگ فارسی معین
کنگر
فرهنگ گویش مازندرانی