جدول جو
جدول جو

معنی قنزعه - جستجوی لغت در جدول جو

قنزعه
(قِ زِ عَ)
قنزعه است در همه معانی آن. (اقرب الموارد). رجوع به قنزعه شود
لغت نامه دهخدا
قنزعه
(رَ)
گریختن یکی از دو مرغ بعد از جنگ کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قنزع الدیک، اذا اقتتل الدیکان فهرب احدهما. (منتهی الارب). گویند این لغتی است عامیانه و صحیح آن قوزعه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قنزعه
(قَزَ عَ)
قنزعه است در همه معانی آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنزعه شود
لغت نامه دهخدا
قنزعه
پوب کاکل، افسرخروس، کوته بالا زن، گستاخ زن، آزارنده سخنان آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ عَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی است که گل و میوه ندارد و شتر چون گیاه دیگری نیابد آن را بخورد. (از اقرب الموارد). نزعه. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نزعه و نیز رجوع به معجم متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
میل شتر بسوی خوابگاه. (منتهی الارب). رجوع و میل شتر بچراگاه خود و میل و اقبال آن به جایگاه و اهل خود. (اقرب الموارد) ، میل شتر بسوی چراگاه شیرین گیاه از شوره گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صعود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ عَ)
قنعه الجبل و السنام، سر کوه و سر نیزه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
سؤال و حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اعوذ باﷲ من مجالس القنعه، ای السؤال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
جای هموار میان دو پشتۀ نرم خاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قنع و جج، قنعان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
کوهی است میان مکه. (منتهی الارب). به یسار سرین (سرین اسم جایی است) . (تاج العروس) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
موهای گرداگرد سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ عَ)
یکی قزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجه لیس فیها قزعه. (اقرب الموارد) ، لته پاره. گویند: ما عنده قزعه. (منتهی الارب). ما عنده قزعه، ای شی ٔ من الثیاب، موضع الشعر المتقزع من الرأس، ولد زنا. (اقرب الموارد). فرزند زنا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زَ عَ)
قزیعه. (منتهی الارب). رجوع به قزیعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ عَ)
همت. و گویند: فلان قریب المنزعه، ای قریب الهمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ عَ)
کمان که زه از وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشت، پایان کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رای و تدبیر که مرد به سوی آن بازگردد و رجوع کند. و منه: و اﷲ لتعلمن اینااضعف منزعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگی که بر آن آبکش ایستد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شراب طیب المنزعه، شراب نیکومقطع شرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب خوش آیند و گوارا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ عَ)
چوبی است کفچه مانند که بدان شهد چینند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چوبی پهن شبیه ملعقه که همراه چینندۀ عسل باشد و با آن زنبورهای چسبیده به شهد را جدا کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مغلوب شدن و گریختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قوزع الدیک قوزعه، مغلوب شد و گریخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ عَ)
سرین، خارپشت ماده. (اقرب الموارد). رجوع به قنقعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ عَ)
سرین، خارپشت. (منتهی الارب). رجوع به قنفعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ذُ عَ)
موی گرداگرد سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قنزعه. (اقرب الموارد). رجوع به قنزعه شود. ج، قناذع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ عَ)
حوضی است میان ثعلبیه و خزیمه در راه مکه از ام جعفر. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم: نسئل اﷲ القناعه و اعوذبه من القنوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قنعقناعه و قنعاً و قنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است: قنع قنوعاً. و این نادر است. (از اقرب الموارد). رجوع به قناعت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
در خانه پنهان شدن، از خشم برآماسیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، شکوفه یا میوۀ درخت در غلاف شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ زَ عَ)
زن نیک پست بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنعه
تصویر قنعه
جمع قانع، کم خواهان خرسندان کم گساران، باریکه شن سرکوه، سر کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنذعه
تصویر قنذعه
موی گردسر، پتیاره (بلا)، دشنام سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار