جدول جو
جدول جو

معنی قندران - جستجوی لغت در جدول جو

قندران
سقز، مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته می شود و از آن اسانسی به دست می آید که از مخلوط آن با موم لاک درست می کنند
تصویری از قندران
تصویر قندران
فرهنگ فارسی عمید
قندران
قندرون. بعجمی و ترکی و اصفهانی علک البطم است و گفته اند اسم عجمی صعتر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قندرون و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
قندران
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند قندرون. توضیح در کتاب فرهنگ اصطلاحات پزشکی و دارویی شلمیر قندرون مرادف با کائوچو و هر شیرابه دیگر گیاهی که در برابر هوا انجماد یابد ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
قندران
((قَ دَ))
شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندیان
تصویر اندیان
(پسرانه)
در بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
ظرف قند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندان
تصویر قندان
قنددان، ظرف قند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیران
تصویر انیران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران)
غیر ایرانی، غیر ایران
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج). قادر شدن. (آنندراج). گویند: قدر قدراً و قدرهً و مقدرهً (د / د/ د) و مقداراً و قداراً (ق / ق ) و قدارهًو قدوراً و قدورهً و قدراناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ چِ)
قریه ای از قرای قاین طبس است و از اینجاست ابوالحسن علی بن محمد بن اسحاق بن ابراهیم کندرانی. (از لباب الانساب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
ده کوچکی است از دهستان هنزای بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان همائی بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ششتمد کوهستانی و سردسیر و دارای 302 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان هنرا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 20هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ)
دهی از دهستان کرون است که در بخش نجف آباد اصفهان واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
صمغ درختی است که صمغ طرتوث (ظ: طرثوث) گویند در عربی اشق و اشج گویند. مفتح سدۀ جگر و دافع سنگ مثانه و صلابت طحال و به وجع مفاصل و عرق النساء و صرع نافع است. (از شعوری ج 1 ورق 123 ب). اشق. (فرهنگ فارسی معین). یک نوع صمغی زفت مانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به طرثوث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
خارجی، غیر ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراء
تصویر اندراء
از دور رسیدن، پراکنیدن پراکنده شدن، دور رفتن تندابه (سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراج
تصویر اندراج
ضروری و لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراس
تصویر اندراس
ژندگی کهنه شدن پاره پاره شدن، کهنگی پاره پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرون
تصویر اندرون
باطن، درون، داخل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندجان
تصویر اندجان
پارسی تازی شده اندگان شهری است در توران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندبان
تصویر خندبان
پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
برنج و هر چیز برشته شده و چسبیده به ته دیگ بکران ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
قندان غندان پانیذ دان ظرفی که در آن قند ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدران
تصویر ازدران
هر دو شانه: شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندرون
تصویر قندرون
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ قندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدران
تصویر قدران
توانستن، قادر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
ظرفی که در آن قند ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندرون
تصویر اندرون
ضمیر، داخل
فرهنگ واژه فارسی سره