جدول جو
جدول جو

معنی قنثر - جستجوی لغت در جدول جو

قنثر
(قَ ثَ)
پست قامت. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به قنتر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنبر
تصویر قنبر
(پسرانه)
نام یکی از تابعان علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
(قُ)
چوبی یا آهنی طویل که قصابان گوسپند سلخ کرده بدان آویزند و قطعه قطعه کرده فروشند. (آنندراج) (غیاث اللغات بنقل از مصطلحات). رجوع به قناره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَرر)
فرس منثر، اسب تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَثْ ثَ)
مرد سست بیخیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار پراکنده شده. (ناظم الاطباء). پراکنده. گویند: درّ منثر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج). پرگو. پرحرف. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ / غُ ثَ / غُ ثُ)
نادان یا گول یا آنکه صحبت وی را ناخوش دارند، یا فرومایه، یا ناکس، و این دشنام است عرب را. یقال: یا غنثر (معرفه). (منتهی الارب) (آنندراج). یا غنثر، شتم، ای یا جاهل او احمق او ثقیل او سفیه او لئیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِطِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داهیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قنطیر شود، مرغی است مایل بسیاهی که بانگ کند و دبسی نیز خوانند آنرا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فاخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ غَ)
درختی است که چوب آن از چوب کبر درشت و غلیظتر باشد و شتر آن را به حرص تمام خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج). ذکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَوْ وَ)
کلان سر، سرکش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دشوارخوی و سخت و درشت از هر چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). فظ غلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَنْ نو)
نمک زاری است به بادیه که نمک آن در غایت خوبی و تیزی و جودت باشد. (منتهی الارب). بنابه گفته ازهری نمکزاری است در بادیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُدُ)
سگ آبی و این کلمه عربی نیست و دخیل است. (اقرب الموارد). رجوع به قندس و قندز شود
لغت نامه دهخدا
لوز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
پیر کلان سال یا دیرینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نَ)
پیر سالخورده یا دیرینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قنسر و قنسری ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
نام ابوالشعثاء مولی بن معمر است و نام قنبر را علی علیه السلام به وی داد:
امیر عاصم و عمار یاسر و مقداد
صهیب و زهره و زید و قتاده و قنبر.
ناصرخسرو.
صد شکر که مداح شه مردانم
ثابت به ثنا و ثانی حسانم
اکنون نه کمینه بندۀ فرمانم
دیرینه غلام قنبر و سلمانم.
حسامی واعظ (مجالس النفایس ص 143).
غلام وی اند امّت جدّ او
چو قنبر علی مرتضی را غلام.
سوزنی.
- مولای قنبر، لقبی است که قصه سرایان و معرکه گیران به علی بن ابیطالب دهند. رجوع به ابوالشعثاء مولی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
درخت وج باشد و آن را به عربی عودالوج و به فارسی اکر (اکیر) ترکی خوانند. (برهان) (آنندراج) (حاشیۀ برهان چ معین از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
فرومایۀ گمنام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ داک ک)
پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تفرق القوم و تنثروا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ ثَ)
چیزی حقیر و فرومایه که از متاع قوم بعد رفتن آن در جایی افتاده ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس). خنثر. خنثر. خنثر
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
حنثری. مرد احمق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 43هزارگزی جنوب درمیان و 4 هزارگزی خاور شوسۀ بیرجند به درج. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 144 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنثر
تصویر غنثر
نادان، گول، فرومایه ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثر
تصویر نثر
پراکنده، کلام غیر منظوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنثر
تصویر حنثر
کانا کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنار
تصویر قنار
چراغوارگان چرخ گواژ ستارگان پارسی تازی گشته کنار کناره
فرهنگ لغت هوشیار
پتیار (بلا)، کبوک از پرندگان قنطوریون بنگرید به قنطوریون بلا داهیه سختی، فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسر
تصویر قنسر
سخت، کارآزموده آزمون اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطر
تصویر قنطر
((قِ طِ))
بلا، سختی، فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثر
تصویر نثر
((نَ))
نوشته غیرمنظوم، نوشته ای که شعر نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثر
تصویر نثر
دیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
بلا، سختی، محنت، فاخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دنده ی بدون گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی