جدول جو
جدول جو

معنی قناخر - جستجوی لغت در جدول جو

قناخر
(قُ خِ)
قنّخر. بزرگ و کلان جثه. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به قنّخر شود
لغت نامه دهخدا
قناخر
تنومند، دماغ گنده
تصویری از قناخر
تصویر قناخر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قناطر
تصویر قناطر
جمع واژۀ قنطره، پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، پول، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناخر
تصویر مناخر
منخرها، بینی ها، سوراخهای بینی، جمع واژۀ منخر
فرهنگ فارسی عمید
(قُ صِ)
درشت و سخت. (منتهی الارب). شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قنطره. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنطره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام کوره ای است به فارس داخل اردشیرخره. (آنندراج) (از معجم البلدان). اکنون جایی بدین نام نیست
لغت نامه دهخدا
(فُ خِ)
بزرگ جثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه از باد پر گرداند سوراخ بینی را. (منتهی الارب). بزرگ بینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قنبره. (فهرست مخزن الادویه). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
محله ای است به اصفهان. گروهی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به قنفیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ حُ ذَ فَ)
موضعی است نزدیک کوفه. (از منتهی الارب). و آن را قناطر بنی دارا خوانند. (از معجم البلدان). رجوع به قناطر حذیفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَخِ)
جمع واژۀ منخر، به معنی سوراخ بینی. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ منخر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منخرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پس آنگه دهن شوی و بینی سه بار
مناخر به انگشت کوچک بخار.
(بوستان).
رجوع به منخر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ خِ)
بزرگ اندام. (منتهی الارب). التار الناعم الضخم الجثه، نیکوخلقت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چوبی یا آهنی طویل که قصابان گوسپند سلخ کرده بدان آویزند و قطعه قطعه کرده فروشند. (آنندراج) (غیاث اللغات بنقل از مصطلحات). رجوع به قناره شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کهنۀ پوسیدۀ ریزریز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، استخوان کاواک که به وزیدن باد آواز آید از وی. (منتهی الارب) (آنندراج). استخوان پوسیده. (مهذب الاسماء). قیل الذی تدخل فیه الریح ثم تخرج منه و لها نخیر. (اقرب الموارد) ، خوک حمله کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). الخنزیر الضاری. (اقرب الموارد). ج، نخران، ما بالدار ناخر، احد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنار
تصویر قنار
چراغوارگان چرخ گواژ ستارگان پارسی تازی گشته کنار کناره
فرهنگ لغت هوشیار
کهنه پوسیده، ریز ریز ریزه ریزه شده، استخوان کاواک، گراز درنده خوک تازنده، خر اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناخر
تصویر مناخر
جمع منخر، سوراخ های بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناطر
تصویر قناطر
جمع قنطره، پل های بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فناخر
تصویر فناخر
بزرگ اندام، دماغ پر باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناطر
تصویر قناطر
((قَ طِ))
جمع قنطره، پل ها
فرهنگ فارسی معین
دنده ی بدون گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی اطراف کدیر و سنگ نو نور
فرهنگ گویش مازندرانی