جدول جو
جدول جو

معنی قموله - جستجوی لغت در جدول جو

قموله(قَ یَ)
شهر کوچکی است در بالای صعید مصر در مغرب نیل که در آن نخلستانها و سبزه زارهاست. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفتار، سخن گفته شده، گفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حموله
تصویر حموله
حیوان بارکش، چهارپایی برای حمل بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موله
تصویر موله
شیفته شده، شیدا
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
قمنور. از شهرهای مشهور افریقیه است. رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 264 شود. دهی است در قیروان و تا قیروان دو روز مسافت دارد
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
یکی قمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.
- قملهالبسر، کرمکی است. (منتهی الارب).
- قمله النسر، جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ لَ)
زن سخت پستک. (منتهی الارب). زن سخت کوتاه بالا. (اقرب الموارد). و عبارت راغب این است: خرد زشت که سپش را ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَصْوْ)
بالا بردن سر را و نیاشامیدن آب را، لغتی است در قمح، فرورفتن گاهی و بالا آمدن گاهی دیگر. (اقرب الموارد) ، فروبردن چیزی را در آب چنانکه سر آن گاه در آب رود و گاه از آب برآید. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
سخن گفته شده. (ناظم الاطباء). گفته. گفتار. ج، مقولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درباب، از هر مقوله ای، از هر دری. از هر بابی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- از مقولۀ چیزی، در باب آن. درباره آن: دیگر از مقولۀ مذهب حرفی مذکور مجلس او نشد. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 117).
، (اصطلاح فلسفی) هر یک از معظم ماهیاتی را که عقول و اذهان را به آن احاطتی تواند بود مقوله گویند وبه مذهب ارسطو ماهیات مذکوره محصور در ده مقوله باشند. (از اساس الاقتباس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقوله، نزد حکما بر جوهر و اعراض نهگانه که من حیث المجموع آنها را مقولات عشره نامند اطلاق شود. تاء در کلمه مقوله یا تاء مبالغه است یا تائی است که بواسطۀنقل از وصفیت به اسمیت در آخر لفظ مقول افزوده اند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مقولات و مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وَ لَ)
کلمه مقوله، سخن باربار گفته شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کهنه شدن جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به سمول شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مهتر گردیدن، برآمدن غلاف بار درخت یا غنچۀ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
شکوفۀ گیاه. (اقرب الموارد). غلاف گیاه یا غنچه یا شکفتۀ آن، گره و شکن و نورد. (منتهی الارب) ، یقال فی رأسه قماعیل، ای عجر. (منتهی الارب). العجره فی الرأس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
فربه شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قموء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
احمد بن محمد بن مکی بن یاسین قرشی مخزومی، مکنی به ابوالعباس و ملقب به نجم الدین. از علمای عامۀ قرن هشتم هجری است. وی چندی متصدی منصب قضای قوص و اخمیم و سیوط بود. او راست: 1- البحر المحیط فی شرح الوسیط. او در این کتاب، کتاب وسیط غزالی را که در فقه شافعی است شرح کرده است و سپس آن را ملخص گردانیده و به جواهرالبحر نامیده است. 2-تکملۀ تفسیر فخر رازی. قمولی پیش از تکمیل این تکمله وفات یافت و احمد بن خویی آن را به پایان رسانید. 3- شرح مقدمۀ ابن الحاجب. وی به سال 727 هجری قمری وفات یافت. (کشف الظنون) (روضات الجنات) (ریحانه الادب ج 3 ص 317). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1526و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 193 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تیره ای از طایفۀ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لقب ابن خرشید شیخ ابوالهیثم قشیری. (منتهی الارب). رجوع به ابن خرشید و ابوالقاسم قشیری بن خرشید... شود
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
پلیدزبانی، بیباکی. (منتهی الارب). اسم است مصدر را
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
ناقه ای که بند کنند تا در نیمروز دوشند و شیر خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفته، گفتار، سخن، گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعوله
تصویر قمعوله
جوانه، برآمدگی روی سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوله
تصویر قلوله
ترکی ک گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمله
تصویر قمله
شپش
فرهنگ لغت هوشیار
درخت صمغ عربی که بنام اقاقیا نیز خوانده می شود (و آن غیر از اقاقیای معمولی است)، پرگوی گزافگوی پارسی است غوله وام گفتار او (خدای) تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
شیفته شیفته ساز شیقتار شیفته کرده شده واله گردیده توضیح منوچهری در بیت ذیل: (بد خو شود از عشرت او سخت نکو خو عاقل شود از عادت او سخت موله) (منوچهری. د. چا. 89: 2) بکسر لام آورده ولی باید دانست قدما درین باب گاه تسامح کرده اند چنانکه منوچهری در همین قصیده} المنه لله {و} سبزه {و} فره {را قافیه قرار داده است. شیفته کننده واله سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوله
تصویر قحوله
پلید خشکی کون خشکی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طموله
تصویر طموله
پلید زبانی، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموله
تصویر سموله
کهن گشتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموله
تصویر حموله
ستور بار کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
((مَ لِ))
گفتار، جمع مقولات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موله
تصویر موله
((مُ وَ لَّ))
دل داده، شیفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
زمینه، گویه
فرهنگ واژه فارسی سره
باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث، باره، راجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد