جدول جو
جدول جو

معنی قمص - جستجوی لغت در جدول جو

قمص
(قُ مُ)
جمع واژۀ قمیص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمیص شود
لغت نامه دهخدا
قمص
(رَ صَ)
برجستن اسب و جز آن و برداشتن دو دست را معاً و بنهادن هر دو را معاً. (منتهی الارب). برسکیزیدن. (تاج المصادر) (از اقرب الموارد) ، درکشیده شدن پی اسب. (منتهی الارب) ، برجهانیدن دریا کشتی را به موج و بسیار جنبش دادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قمص
(قَ مَ)
مگس ریزه که بر آب باشد یا پشه ریزه بر آب ایستاده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه). یکی آن قمصه است. (از اقرب الموارد) ، چوزۀ ملخ که از تخم برآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قمص
ملخ از تخم برآمده، پشه کلم
تصویری از قمص
تصویر قمص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمر
تصویر قمر
(دخترانه)
ماه، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قمه
تصویر قمه
تارک، بالای هر چیز، بلندترین نقطۀ هر چیز، گروه، جماعت مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرص
تصویر قرص
محکم، سخت
آسوده، راحت
نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود
گرده نان، کلیچه، گرده
هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه
قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمل
تصویر قمل
شپش، حشره ای ریز با زندگی انگل وار که معمولاً از خون پستانداران تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمر
تصویر قمر
اجرام سماوی که بر گرد سیارات می گردند، ماه، پنجاه و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه، اقتربت، کنایه از زن زیبا
قمر مصنوعی: ماهواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمص
تصویر رمص
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، ریمه، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصص
تصویر قصص
قصه، بیست و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ نُ)
پیراهن درپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیراهن درپوشیدن. (دهار) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و به استعاره گویند: تقمص الولایه و الاماره و تقمص لباس العز. (از اقرب الموارد) ، انتقال روح از جسدی به جسدی دیگر. (از اقرب الموارد) ، هو یتقمص فی نهار الجنه،ای یتقلب و ینغمس و یروی بالسین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
قصبۀ مرکز بخش قمصر از شهرستان کاشان در 31000گزی جنوب کاشان واقع است. این منطقه کوهستانی و هوای آن سرد و خوش آب و هواست. مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است: طول 51 درجه و 26 دقیقه، عرض 33 درجه و 45 دقیقه (20 دقیقه) ارتفاع 1830 گز. جمعیت در حدود چهارهزار تن است. آب آن از 70 رشته قنات کوهستانی. باغات قصبه که در طول دره کوهستانی واقع شده در حدود 9000 گز این قصبه و از هشت محله بنام فرفمان، پائین محله، درب آتش، محله ده، محله زیارت بالا، سررود، مازگون و بن رود تشکیل شده است. مزارع مسعود...فرحپور، حاجی احمد، رضاآباد، عطارپور، رحمت آباد، غفارآباد، درب گله، درب لا، سه دره و بیشه جزء این قصبه است. محصول عمده قصبه گل محمدی، سیب زمینی، انواع میوه جات سردسیری و مختصر غلات است. در فصل بهار و موسم برداشت گل، عطر گلهای قصبه از چند کیلومتر به مشام میرسد و در آن موقع در حدود هفتاد کارگاه گلاب و عطرگیری دایر میگردد و مصرف روزانۀ هر کارگاه تقریباً 500کیلو گل میباشد. گلاب و عطر آن بتمام نقاط کشور حمل و بخوبی معروف است. صنایع دستی قصبه عبارت از: قالی بافی، گیوه چینی و تخت کشی است. ادارات: بخشداری، بهداری، دسته نگهبانی بخش در این قصبه ساکن است، دبستان نیز دارد. خط تلفن کاشان به میمه از این قصبه میگذرد و تلفن خانه عمومی نیز دارد پست قصبه به کاشان با پیک سوار حمل می گردد. راه به کاشان فرعی است و همه روزه بین قصبه و کاشان اتوبوس رفت و آمد مینماید. تابستان صدها خانوار برای گذراندن تابستان و استفاده از هوای لطیف کوهستانی در قمصر ساکن میشوند و بعد مراجعت مینمایند. از آثار قدیم دو امامزاده و دو مسجد و خانه ای است که در زمان صفویه برای محقق بزرگ فیض کاشانی ساخته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ صَ)
یکی قمص. (اقرب الموارد). مگس خرد که بر آب بود. (مهذب الاسماء). رجوع به قمص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنص
تصویر قنص
شکارکردن بن نژاد شکار
فرهنگ لغت هوشیار
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماص
تصویر قماص
پریشانی ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، بچه دان، گلاله پیراهن پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصص
تصویر قصص
جمع قصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمی
تصویر قمی
اهل قم، از مردم قم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمه
تصویر قمه
قامت، تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمل
تصویر قمل
کنه شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرص
تصویر قرص
محکم، قایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصم
تصویر قصم
شکستن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن با سر انگشتان، شاد مانیدن ریشه نژاد، انبوه مردم شماره بسیار از مردم بزرگ سر، جگر درد، شکمدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاص
تصویر قاص
قصه گو، داستانگو، قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمص
تصویر غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمص
تصویر عمص
آزمند ترشی ترشی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمص
تصویر خمص
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خفت آماس فرو نشستن آماس، بر آوردن خاشاک از چشم نخود از گیاهان اشنان قصارین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمص
تصویر رمص
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمع
تصویر قمع
چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمر
تصویر قمر
ماه
فرهنگ واژه فارسی سره