جدول جو
جدول جو

معنی قمشکان - جستجوی لغت در جدول جو

قمشکان
(قَ مِ)
دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، واقع در 7500گزی شمال باختری قره ضیاءالدین و یکهزارگزی باختر شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، تون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
چنان که بود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
نام یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. حدود - شمال: دهستان کوهدشت. جنوب و باختر: رودخانه صیمره. خاور: رود خانه کشکان. آب آن از چاه و رود خانه کشکان و مادیان رود و پیران نهر و پرویز. جمعیت آنجادر حدود 7900 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
جوی کوچک. (برهان) (ناظم الاطباء). جوی خرد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ رشیدی) ، قطرۀ آب. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). و بعضی بمعنی قطرۀ آب گفته اند. مولوی گوید:
می گریزی از پشه در کژدمی
می گریزی ازکملکان در یمی.
مولوی.
لیکن در لغت و مثالش اندکی تأمل است.
(فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
محله ای است از اصفهان و جعفر بن ناجیۀ شمیکانی اصفهانی بدانجا منسوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از شهرچای و چشمه. محصول عمده آنجا غلات، توتون و حبوبات. صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخشی دستجرد شهرستان قم. سکنۀ آن 212 تن و محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و قیسی. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان با 310 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دریا و گویند معظم آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ)
ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. دارای 47 تن سکنه و قشلاق است. ساکنان آن چند خانوار از ایل اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی واقع در دوفرسنگی میانۀ جنوب و مشرق گله دار
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
جائی که مشک در آن جای دهند، همچون انفیه دان و عطردان و..
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نسبت است مر مشکان را و آن ناحیه ای است از اعمال روزراور، از نواحی همدان. و از آنجاست احمد بن اسد بن مشکان زوزنی مشکانی بقیه و دیگران. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع در 9هزارگزی باختری چرداول آب آن از رود خانه چرداول و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ نَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سروستان شهرستان شیراز. حدود آن بدین قرار است: از شمال دهستان کوار، از خاور دهستان حومه سروستان، از جنوب ارتفاعات سفیدار و دهستان خواجۀ فیروزآباد، از باختر ارتفاعات خاور فراشکند. این دهستان در دامنه ای در جنوب باختری بخش قرار گرفته و هوای آن معتدل است. آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات، چغندر قند، حبوب، میوه و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و باغبانی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها قالی بافی است. از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 2000 تن سکنه دارد و قرای مهم آن عبارتند از هکوان وده شیب. راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد از قسمت خاوری دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ / زِ لِ)
دهی است به دمشق. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب). و از آن ده است شیخ الشیوخ ابوالمعالی. (منتهی الارب) ، قریه ای است در بلخ. (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب). صحرائی است بعید اطراف، به بلخ. (منتهی الارب). نام صحرائی به اطراف بلخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ چِ)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، واقع در 25هزارگزی شمال باختر شهرضا متصل به راه شهرضا به قمبوان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 2360 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو و دبستان و پاسگاه ژاندارمری و در حدود 25باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 24هزارگزی شمال باختری قصبۀ اسدآباد، و 4هزارگزی بشی کمک. موقع آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 363 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان گرمابه، (شرفنامۀ منیری)، آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در شمال باختری ششتمد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ارشگان بقول موسی خورنی مورخ ارمنی و سبه اوس. چهارمین پادشاه اشکانی، و منطبق است با فرهاددوم و اردوان دوم. (ایران باستان ص 2585 و 2612)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تتمۀ صوان الحکمه ص 179 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ نَ)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوه پایه و 19هزارگزی شوسۀ اصفهان به یزد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 112 تن است. آب آن از قنات و محصول آن، غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
از دیه های ساوه. (تاریخ قم ص 140). از رستاق ساوۀ طسوج قیستین. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
چنان که بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کملکان
تصویر کملکان
جوی خرد، قطره آب: (میگریزی از پشه در کژدمی میگریزی از کملکان در یمی)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن آتشدان گرمابه تون حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیکان
تصویر تمیکان
موجودات جهان اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن، آتشدان گرمابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
همچنان
فرهنگ واژه فارسی سره