جدول جو
جدول جو

معنی قمرصه - جستجوی لغت در جدول جو

قمرصه
(رَ نَ)
خوردن بادام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قمرص الرجل، اکل اللوز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمره
تصویر قمره
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ)
قمارخانه:
دستخون است در این قمرۀ خاکی که منم
آه اگر ششدرۀ دور قمر بگشائید.
خاقانی.
، قمار. (غیاث اللغات) ، نام هریک از اطاقهای کشتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ رَ)
شب که در آن قمر باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
رنگی است مایل بسبزی یا سپیدی یا اندک تیرگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ماه در شب سوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود:
گرچه محور سپرد قرصۀ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامۀ پرخون توست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ صَ)
یکی قمص. (اقرب الموارد). مگس خرد که بر آب بود. (مهذب الاسماء). رجوع به قمص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مُ غَ)
شکارگاه که امراء و سلاطین در احاطۀ کلان آهو و گوزن و غیره میگذارند. (آنندراج) (غیاث اللغات از لغات ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ ری یَ)
حروف قمریه، چهارده حرف است که لام در آنها تلفظ گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قمری شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ری یَ)
مرغی است از جنس فاخته. (منتهی الارب). ضرب من الحمام. (اقرب الموارد). ج، قماری و قمر. (منتهی الارب). و گویند مادۀ آن قمریه است و نر آن ساق حر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا
(رِ صَ)
مؤنث قارص. سخن زیانکار و آزارنده و ناخوش کن. (منتهی الارب). ج، قوارص
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمریه
تصویر قمریه
مونث قمری: نازو ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمره
تصویر قمره
سبز روشن از رنگ ها مونث قمر شب مهتابی، شترسیراب
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمره
تصویر قمره
((قَ رَ یا رِ))
قمارخانه، آخرین بازی نرد است که کسی بر سر خود یا یکی از اعضای خویش بسته باشد، دست خون
فرهنگ فارسی معین