جدول جو
جدول جو

معنی قمدود - جستجوی لغت در جدول جو

قمدود(قُ)
درشت اندام یا سطبر. (منتهی الارب). رجوع به قمدّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدود
تصویر قدود
قدها، بلندی اندام ها، قامت ها، بالاها، کنایه از اندازه ها، درازاها، جمع واژۀ قد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
دارای علامت مد، کشیده و دراز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
جمع واژۀ مدّ. رجوع به مدّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ)
کرمو. کرم زده. (یادداشت مؤلف). طعام کرم ناک. (آنندراج). طعام که کرم در آن پیدا شده است. مدود. (از متن اللغه). رجوع به مدوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِ)
طعام کرم افتاده. (ناظم الاطباء). کرمو. کرم زده. (یادداشت مؤلف) ، کودکی که بربانوج نشسته در هوا آمد و رفت کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِدْ وَ)
مباشر. پیشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کلابیگی چشم از ادامه نظر در چیزهای سپید یا نور و روشنائی سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قد، به معنی پوست بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قد شود، مسکن یا کوه. (مزامیر 2:6) ، هیکل. (مزامیر 5:7) ، موضع. (مزامیر 24:3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیکوبالا. (مهذب الاسماء) (دهار). مرد باریک اندام. (ناظم الاطباء) ، مبتلا به درد شکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن عبدالله واسطی ربابی. بدو مثل می زدند در معرفت موسیقی با رباب. به سال 638 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از تاج العروس ج 1 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشیده و دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده: سایۀ همایونش بر همه جهانیان ممدود. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. (کشف الاسرار ج 2 ص 545).
- الف ممدود، در عربی الفی است که بعد از آن همزه باشد، چنانکه در کساء و رداء. (از تعریفات جرجانی). مقابل الف مقصور یا مقصوره.
- ظل ّ ممدود، سایۀ دراز و همیشه. (مهذب الاسماء). سایۀ کشیده و همیشه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و ظل ه ممدود. و ماء مسکوب. (قرآن 30/56-31). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. (کشف الاسرار ج 2 ص 545).
- ممدود شدن، امتداد یافتن. کشیده شدن.
- ممدود کردن، کشیدن. امتداد دادن.
- ، گستردن.
، دارای علامت مد. (ناظم الاطباء) ، از اصطلاحات هیأت است. رجوع به شرح دیوان انوری تألیف شهیدی ص 164 و 176 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
آب قمرود، آبی است که از کوه خانیسار (خوانسار) و لالستان به ولایت جربادقان (گلپایگان) برمیخیزد و بر جربادقان و قم میریزد و هرزه آبش به مفازه منتهی میشود. طولش سی فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ)
قصبۀ مرکزی دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم، واقع در 18هزارگزی شمال خاور قم. موقع آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 1500 تن است. آب آن از قنات و فاضل آب رود قم و محصول آن غلات، پنبه، انار و شغل اهالی زراعت، مکاری گری و فعله گری درتهران و قم و کرباس و جوال بافی است، ماشین از قم میتوان برد. مزارع ظفرآباد و چندین مزرعۀ کوچک که مخروبه شده اند جزء این ده است. قمرود در قدیم بیش از حال اهمیت داشته و راه عمومی تهران بوده است. در حدوددو سوم ساکنین آن صوفی هستند و شارب خود را نمیزنندو عادت بخصوصی دارند که از اظهار آن خودداری و در حفظ اسرار خود ساعی هستند. این ده در حدود 30 باب دکاکین مختلفه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب). رجوع به قردوده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خرمادۀ درازپشت و گردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، دراز از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، قیادید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوی و عادت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طعام کرم افتاده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مدوّد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدود
تصویر قدود
جمع قد، پوست بزغالگان جمع قد پوستهای بزغالگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
دراز شده کشیده شده کشیده شده. یا ظل ممدود. سایه دراز: (بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.) (کشف الاسرار 545: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدود
تصویر مقدود
نیکو بالا، مبتلا به درد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردود
تصویر قردود
پشته ناهموار، میان پشت درآدمی قردوده پشته ناهموار، سختی زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
((مَ))
کشیده شده، دارای علامت مد
فرهنگ فارسی معین
کشیده، طولانی، دراز، گسترده، وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قوزک پا
فرهنگ گویش مازندرانی