جدول جو
جدول جو

معنی قمداء - جستجوی لغت در جدول جو

قمداء
(قَ)
درازگردن سطبر. (اقرب الموارد). مؤنث اقمد. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ مَ)
جمع واژۀ قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوار شدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به قماءه و قماءه شود
برکندن. (منتهی الارب). قمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
فربه شدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قموء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ج قمی ٔ (قمی ّ). (اقرب الموارد). رجوع به قمی شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قمی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمی شود
لغت نامه دهخدا
(عُمَ)
جمع واژۀ عمید. سردار و بزرگ قوم. رجوع به عمید شود: شکایتی از جمعی والیان و عمداء آنجا بر وی عرض کردند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقود: ناقه قوداء، ناقۀ دراز پشت و گردن، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقمع بمعنی اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گردن دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : ناقه قلداء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
قدما
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مدی و مدی پیمانه ای است شامیان و مصریان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمانه ای است در شام و مصر نزدیک به نوزده صاع و آن غیر از مد است. (از اقرب الموارد) ، بتنگ آوردن و بی آرام ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
کلانسال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر سال و مسن شدن. (از اقرب الموارد) ، بدبوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بدبوی و گنده. (منتهی الارب). گویند: ما امذح ریحه، چه گنده است بوی آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ عَ)
پر کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مماداه. رجوع به مماداه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمداء
تصویر رمداء
شترمرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
مونث اقمر مهتاب مهتابی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم، دیرینگان دیرینه ها جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودن، د که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودن، د: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداء
تصویر امداء
کلانسالی، شیر بسیار نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
((قَ))
مؤنث اقمر، سفید مایل به تیره، ماهتاب
فرهنگ فارسی معین