جدول جو
جدول جو

معنی قمحدوه - جستجوی لغت در جدول جو

قمحدوه
استخوان پس سر
تصویری از قمحدوه
تصویر قمحدوه
فرهنگ فارسی عمید
قمحدوه(قَ مَ دُ وَ)
تندی برآمدۀ فوق پس گردن و اعلای قذال پس گوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس سر. (منتهی الارب). مؤخر القذال. (اقرب الموارد). ج، قماحد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوان قمحدوه، آنجای از پشت سر است که چون آدمی به پشت خفت بر زمین آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قمحدوه
استخوانی است فرد که در وسط و پشت سر واقع است و شکل آن مانند صدف است. سطح قدامی آن گود و دو طرف آن چهار فرورفتگی است: دو در بالا برای قسمتهای پشت سری مغز به نام فرورفتگیهای دماغی و دو در پایین بنام فرو رفتگی های مخچه یی. خط عرضیی که این استخوان را دو قسمت می کند موسوم به شیار جیب طرفی است و قسمت فوقانی خط طولی را شیار جیب طولی گویند. در پایین این استخوان سوراخ فراخی دیده می شود به نام استخوان پشت سری که از که چیزیعده ای وق، (در اصطلاح تیر اندازان قدیم) نوعی از کشیدن کمان: تا پنجه به قلاب زدی سوی کمان از زور تو خم گرفت ابروی کمان، مجموع سه یا چهار نوت کوچک است که قبل از نوت اصلی قرار می گیرد و به وسیله علامت مخصوصی شبیه قلاب نشان داده می شود. اگر این علامت از پایین شروع شود از نوت اصلی تحتانی شروع می گردد و اگر علامت بر عکس باشد یعنی از بالا شروع شود از نوت فوقانی آغاز می شود. امروزه بیشتر علامت قسم اول معمول است و نوازندگان در موقع عمل مطابق میل خود آن را اجرا می کنند. علامت فوق اگر بین دو نوت مختلف واقع شود از چهار نوت تشکیل میشود ولی اگگر بین دو نوت همصدا واقع شود فقط از سه نوت تشکیل می گردد. بنابراین اگر بین دو نوت سل گذارده شود نوت های لا و سل و فا بین دو نوت اصلی اضافه می شود و اگر بین دو نوت مثلا سل و لا نهاده شود نوتهای لا و سی و دو و سی میان سل و لا اضافه می شود. وقتی یکی از نوتهای تحتانی یا فوقانی نوت اصلی باید علامت تغییر دهنده داشته باشد اگر مقصود نوت تحتانی است علامت تغییر دهنده را زیر قلاب می گذارند و اگر فوقانی است در بالای آن قرار می دهند و در صورتی که نوت تحتانی و نوت فوقانی هر دو باید تغییر کند علامت تغییر دهنده در بالا و پایین قلاب واقع می گردد (از نظری بموسیقی)، سوزنی است با سر قلاب مانند جهت بافتن و دوختن رویه کفش
فرهنگ لغت هوشیار
قمحدوه((قَ مَ دُ وَ یا وِ))
استخوانی است فرد که در وسط و پشت سر واقع است و شکل آن مانند صدف است، سطح قدامی آن گود و در دو طرف آن چهار فرورفتگی است
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محدثه
تصویر محدثه
(دخترانه)
مؤنث محدث، گوینده سخن،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محدود
تصویر محدود
چیزی که حدونهایت داشته باشد، آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد، کوچک، مختصر، ویژگی کسی که آزادی ندارد، در علوم ادبی ویژگی قصیده ای که نسیب ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محدثه
تصویر محدثه
تازه، نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
قسمتی که با نشانه ها و علائم از بخش های دیگر متمایز شده باشد، کنایه از چیزی که حدوحدود مشخص دارد
فرهنگ فارسی عمید
(قُقَ عَ)
ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری بیجار و کنار رود خانه قزل اوزان. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ دُ)
جمع واژۀ قمحدوه. رجوع به قمحدوه و قماحد و قماحید شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
مابین پس سر و گویک پس سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مؤنث محدود. رجوع به محدود شود
محدوده. حد پیدا کرده. داری حد
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشدوه
تصویر مشدوه
بیخود سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدبه
تصویر محدبه
مونث محدب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث محدث جمع محدثات. یا اقوال محدثه (شرع و کلام)، همه اقوالی که راجع بمرتکب معاصی کبیره حادث شده و آن چنان بود که مرجئه ایشانرا مومن و ازارقه و برخی دیگر کافر میدانستند و حسن بصری منافق میشمرد. و اصل بن عطا همه این مرتب را انکار کرده و عقیده مشهور خود را آورده. مونث محدث جمع محدثات. مونث محدث جمع محدثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدله
تصویر محدله
غلتک
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کرده، متناهی، حد گذارده شده، آنچه برای آن حد و مرز تعیین شده باشد، محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمحیه
تصویر قمحیه
از ریشه بابلی گندم خودروی
فرهنگ لغت هوشیار
محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین مونث محدود جمع محدودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمحدوده
تصویر قمحدوده
پشت سری استخوان پس سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدود
تصویر محدود
((مَ))
دارای حد و مرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محدود
تصویر محدود
اندک، کران مند، کرانه پذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
گستره، تنگنا، چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محدود
تصویر محدود
Closeminded, Finite, Limited, Limitedly, Restrained, Sparing, Inhibited
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محدود
تصویر محدود
étroit d'esprit, fini, inhibé, limité, de manière limitée, retenu, parcimonieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محدود
تصویر محدود
gesloten van geest, eindig, belemmerd, beperkt, terughoudend, zuinig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محدود
تصویر محدود
di mentalità chiusa, finito, inibito, limitato, limitatamente, contenuto, parsimonioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محدود
تصویر محدود
de mente cerrada, finito, inhibido, limitado, limitadamente, contenido, frugal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محدود
تصویر محدود
mente fechada, finito, inibido, limitado, limitadamente, contido, frugal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محدود
تصویر محدود
обмежений , скінченний , обмежено , стриманий , ощадливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محدود
تصویر محدود
ограниченный , конечный , подавленный , ограниченно , сдержанный , экономный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محدود
تصویر محدود
ograniczony umysłowo, skończony, zahamowany, ograniczony, ograniczenie, powściągliwy, oszczędny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محدود
تصویر محدود
engstirnig, endlich, gehemmt, begrenzt, zurückhaltend, sparsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محدود
تصویر محدود
संकीर्ण विचार , सीमित , अवरुद्ध , सीमित रूप से , प्रतिबंधित , मितव्ययी
دیکشنری فارسی به هندی