- قمانه
- کهنه نوزاد
معنی قمانه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عصر، دوران
احتمال، حدس
روزگار
یک انار
روزگار، دهر
یک مروارید واحد جمان یک دانه مروارید
ظرفی که در آن شراب خورند
نهادک زینهاری دستمردی سپردگانی درستی
نیزه سست خاکروبه، خاک کناد
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، برای مثال همچو بلبل لحن و دستان ها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو - ۲۸۱) ، کدویی که در آن شراب کنند، حیوان، جانور، برای مثال چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو را بر «چمانه» (ناصرخسرو - ۴۱)
چاه یا نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب میبرد حفر میکند، کنایه از گمان، حدس
گمانه بردن: کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن
گمانه زدن: کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب
گمانه کردن: کنایه از گمان کردن، پنداشتن
گمانه بردن: کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن
گمانه زدن: کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب
گمانه کردن: کنایه از گمان کردن، پنداشتن
سقف
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
کمان مانند مانند کمان، آنچه شبیه کمان باشد، در موسیقی آرشه، پرما، چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند
آرامیدن دست کشیدن از کار
دیگ پنبه فروشی
بردگی
آخال خاکروبه، گروه مردم نام شهربی دینان
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند
کدویی که در آن شراب کنند، صراحی، پیاله شراب
بلدرچین
((کَ نِ))
فرهنگ فارسی معین
هر چیز کمان مانند، قوس، آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه، مقنی
((گُ نَ یا نِ))
فرهنگ فارسی معین
گمان، حدس، چاه با نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب می رود حفر می کند
دهر، روزگار
اثاثه خانه اثاث البیت: بدانش بیلفنج نیکی کزین جا نیایند با تو نه خانه نه مانه. (ناصر خسرو. 382)