جدول جو
جدول جو

معنی قماصی - جستجوی لغت در جدول جو

قماصی
(قَمْ ما)
نسبت است به قماص بمعنی پیراهن فروش. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
قماصی
(قَمْ ما)
حسین بن قاسم بن ابی سعد مکنی به ابوالفتح نیشابوری از محدثان و صلحاء است. وی از ابوسعید عبدالواحد بن ابوالقاسم قشیری وابوالقاسم بن بیان بزاز و جز ایشان روایت کند و از او ابوسعد سمعانی روایت شنیده است. وفات او به سال 547 هجری قمری اتفاق افتاد. (اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور، چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می بردبرای مثال خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی - لغتنامه - قاصی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماری
تصویر قماری
تهیه شده در قمار، برای مثال ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تخته ها را به زر سخت کرد (فردوسی - ۲/۹۶)، مربوط به قمار مثلاً طاووس قماری
فرهنگ فارسی عمید
(قُمْ ما)
قمّا. کنیز. زن مملوکه. رجوع به قما شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
برجستن اسب و جز آن و برداشتن هر دو دست راباهم و بنهادن هر دو را باهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گویند قماص در جائی گفته شود که این عمل عادت برای آن حیوان گردیده باشد. (اقرب الموارد). برسکیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قمص شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
پیراهن فروش. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ می ی)
آفتابه گر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
در جغرافیای قدیم ناحیه ای بوده است در بخش پنجم اقلیم هفتم که بر قطعۀ کنار دریای نیطش از بخش ششم اقلیم ششم واقع است و به دریاچۀ طرمی منتهی میشود. رجوع به ترجمه ابن خلدون ج 1 ص 148، 152، 153 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است در بحرین از عبدالقیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ دی ی)
درشت اندام سطبر. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نسبت است به قماره و آن شهری است. رجوع به قمار و قماره شود.
- عود قماری، عودی که منسوب به شهر قماره باشد:
اکلیلهای پیلانش از گوهر است و لؤلؤ
صندوق پیل بانش از صندل و قماری.
منوچهری.
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری.
نظامی.
دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری.
نظامی.
بفرمودش برسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری.
نظامی.
گر او را بیشه ای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
جمع واژۀ قمریّه. (منتهی الارب) (غیاث) : بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری شیون و نوحه گری آغاز کردند. (جهانگشای وینی). رجوع به قمریه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ)
یحیی بن هانی بن عروه کوفی. از اشراف عرب و از راویان است. وی از عبدالحمید بن محمود و جز ایشان روایت کند و شبه و ثوری ازاو روایت دارند. او مردی ثقه بوده است. (اللباب). روات در تاریخ اسلام، تنها به افرادی اطلاق نمی شود که به نقل احادیث پرداخته اند بلکه این افراد در زمینه تأثیرگذاری بر رشد و گسترش علم حدیث نیز نقش کلیدی داشته اند. آنان با سفر به مناطق مختلف و ملاقات با راویان دیگر، به طور گسترده ای تلاش کردند تا احادیث صحیح را گردآوری کنند و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل نمایند. در این فرآیند، روات به نگهبانان اصلی سنت نبوی تبدیل شدند.
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ)
نسبت است به قعاص. (اللباب). رجوع به قعاص شود
لغت نامه دهخدا
قاص، دور، دورشونده، (ناظم الاطباء)، بنهایت رسنده، (غیاث)، مقابل دانی به معنی نزدیک:
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی،
سوزنی،
خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفر و صالح، یزید و بایزید،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور شونده، بنهایت رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماص
تصویر قماص
پریشانی ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناصی
تصویر قناصی
کولگی کج و کولگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قمری، نازوها نازوان منسوب به قمار عود قماری: گرش بورزی بجای هیزم و گندم عود قماری بری و لوء لوء عمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دورشونده، به نهایت رسنده
فرهنگ فارسی معین