جدول جو
جدول جو

معنی قماشه - جستجوی لغت در جدول جو

قماشه
(قُ شَ)
قماش. کالا. میدانی در کلمه اثاث مینویسد: قماشۀ خانه چون دیگ و تبر و تاوه و آتش زنه. (السامی فی الاسامی). رجوع به قماش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آلتی در تفنگ در زیر چخماق که با کشیدن آن چخماق به سوزن و ته چاشنی می خورد و فشنگ منفجر می شود، انبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماش
تصویر قماش
پارچۀ نخی، کنایه از نوع، جنس، رخت، متاع و اسباب خانه، خرده ریزه هایی که از روی زمین جمع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ مَ)
ابن ابی یزید کاتب عبدالله بن صالح بن علی و پسر اوصالح بود. رسائل مشهوری دارد عبدالملک او را با تبرگردن زد. رجوع به الوزراء و الکتاب ص 211، 212، 214و الفهرست ابن الندیم و عقد الفرید ج 2 ص 27 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده بدان می گیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور می کشند به هندی سنداسی گویند. (آنندراج). انبر و کلبتان. (ناظم الاطباء). ماشق. انبر. کلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترکی غربی ماشه = ماشا (آلت گرفتن و بهم زدن آتش). گیلکی، ماشه (انبر برای گرفتن آتش). کردی، ’مشک’ (انبر). و نیز کردی، ’موشه’ (انبر) ، قیاس شود با عربی ’محشّه’ (آلت برافروختن آتش) (حاشیۀ برهان چ معین). ماشه به معنی انبر در اصل ’محشه’ بر وزن ’مخدّه’ است و به معنی آلت برافروختن آتش می باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ10 ص 37) ، آهنی را نیزگویند که فتیلۀ تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). به معنی توته بندوق که در آن فتیله یا توره نهاده در باروت پیاله بندوق آتش می رسانند. (آنندراج) (غیاث). آلتی آهنین در تفنگ به شکل قوسی که چون آن را بکشند چخماق آزاد شود و به سوزن خورد و سوزن به ته چاشنی گلوله اصابت کند و مادۀ داخل پوکه منفجر گردد و در نتیجه باعث خروج گلوله از داخل لوله شود. (فرهنگ فارسی معین). جای انگشت کشیدن پاشنۀ تفنگ و غیره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باب صلح را بسته دیده به سرگوش فتیلۀ ماشه عقده دل توپ را گشوده... ابوالحسن (گلستانه مجمل التواریخ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- چکاندن ماشه، (اصطلاح نظامی) کشیدن ماشه. (فرهنگ فارسی معین).
، یک حصه از دوازده حصۀ تولچه را نیز گویند و تولچه دو مثقال و نیم است. (برهان) (آنندراج). یک حصه از دوازده حصۀ تولچه در صورتیکه هر تولچه دو مثقال و نیم باشد یعنی پنج نخود و آن را ماهیچه و ماهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). یک حصه از دوازده حصۀ تولۀ هندی (دو مثقال و نیم). در این معنی هندی است که در طب فارسی داخل شده. (حاشیۀ برهان چ معین). واحد مقیاس هند برابر یک دوازدهم توله یا تولچۀ هندی (هر توله معادل دو مثقال و نیم است). (فرهنگ فارسی معین) : دینار سه و نیم ماشه طلاست. (منتهی الارب). و رجوع به ماهچه و ماهه شود، هرچیز را گویند که به قدر ماش باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به ماش شود، وزنۀ خرد و کوچک. (ناظم الاطباء) ، لیف جولاهگان، بیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ شَ سَیْ یِ اَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان چشمه سفید و ماهیدشت، در 591هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
کسی که امتعه را می خرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قمش. (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای. (منتهی الارب) (آنندراج). کالای خانه. (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی). خردۀ خانه. (مهذب الاسماء).
- قماش البیت، متاع بیت. (اقرب الموارد) ، رخت خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ردی و هیچکاره از هر چیزی. (منتهی الارب) ، مردم فرومایۀ ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). ما علی وجه الارض من فتات الاشیاء حتی یقال لرذاله الناس قماش. (اقرب الموارد). ج، اقمشه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، جوهر و صفت. (غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح و مؤید و لطایف)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ / شِ)
سیم و نقره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَشَ)
طعامی است عرب را از شیر، دانۀ حنظل و مانند آن. (اقرب الموارد). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ)
آنچه ببریدن باقی ماند از درخت رز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آنچه از درخت رز پس از بریدن باقی ماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تیزرو گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سبک و کافی و بسند شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). کافی و بسنده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
بزرگترین کنیسۀ نصاری است در بیت المقدس، که زیبایی و عظمت آن در وصف نگنجد. این کنیسه در وسط شهر است و بارویی آن را فرا گرفته و در آن مقبره ای است که آن را قیامت خوانند و مسیحیان معتقدند که قیامت حضرت مسیح در آن بپا شده است و صحیح آن است که نام آن قمامه است نه قیامه زیراآن زباله دان مردم شهر و در خارج شهر بود و دست تبهکاران را در آن میبریدند و دزدان را در آن به دار می آویختند و چون مسیح را در این موضع بدار زدند آنجا رابزرگ شمردند و مقدس گردید و این در انجیل مذکور است. در این کنیسه تخته سنگی است که گمان برند شکافته شده و آدم از میان آن به پا خاسته است در گوشه ای از آن قندیلی است که پندارند نور در روز معینی از آسمان نازل میشود و آن را می افروزد... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوارشدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
حقیر و خوار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَشْوْ)
فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قموء و قماء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
جائی که بر آن آفتاب نرسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند جائی که در زمستان آفتاب بدان نتابد. (از اقرب الموارد) ، جای فراخی و ارزانی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ)
کوتاهی و کوچکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
گروه مردم، خاکروبه. ج، قمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
آنچه از جراحات که از برای آن ارش معلومی واجب نیاید و یا آن پست تر از دیه است. (منتهی الارب). ج، خماشات
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمانه
تصویر قمانه
کهنه نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشه
تصویر خماشه
خراشیدگی، جراحت خفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماش
تصویر قماش
رخت و متاع خانه، پارچه نخی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاشه
تصویر قشاشه
خاکروبه آخال رفتگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماشه
تصویر کماشه
گاز انبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمامه
تصویر قمامه
آخال خاکروبه، گروه مردم نام شهربی دینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشه
تصویر ماشه
((ش))
انبر، آلتی است در اسلحه گرم که با کشیدن آن تیر شلیک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قماش
تصویر قماش
((قُ))
خرده ریز از هر چیزی، رخت، کالا، اسباب خانه، در فارسی، پارچه، پارچه نخی
فرهنگ فارسی معین
پارچه، کالا، منسوج، سنخ، نوع، اثاث، اسباب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انبر، کلبتان، گیره، تفنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابزار و پارچه و قماش زینت دنیاست. قماش پارچه نخی است ولی اگر در خواب پارچه ای از پشم ببینید خوب است. قماش نخی غم و اندوه و ابتلاست به خصوص وقتی که پولی در بهای آن پرداخت کرده باشید .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
روی ماشه یک اسحله فشار می دهید: خانواده شما در یک ناراحتی بزرگ خواهد افتاد.
یک زن شوهردار خواب ببیند که روی ماشه فشار می دهید: بی آبروئی بواسطه یک ماجرای عشقی
یک شخص مجرد خواب ببیند که روی ماشه فشار می دهد: او بزودی ازدواج می کند.
جوانها خواب بببیند که روی ماشه فشار می دهند: برای لیاقشان به آنها پاداش داده خواهد شد. برای تیر اندازی به یک دشمن ماشه را فشار میدهید: از شما انتقاد بسیار خواهد شد - کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
انبر آتش گیر، درخت پرمحصول، گیاهی وحشی و خوش بو و خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی