- قمار
- هر نوع بازی ای که در آن شرط کنند شخص برنده از کسی که بازی را باخته پول یا چیز دیگر بگیرد، منگ، منگیا،
کنایه از کار خطرناک، ریسک
معنی قمار - جستجوی لغت در جدول جو
- قمار
- بگرو چیزی باختن، نبرد کردن با هم بگرو
- قمار ((قُ))
- هر نوع بازی که در آن پولی برده یا باخته شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تهیه شده در قمار، برای مثال ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تخته ها را به زر سخت کرد (فردوسی - ۲/۹۶) ، مربوط به قمار مثلاً طاووس قماری
جمع قمری، نازوها نازوان منسوب به قمار عود قماری: گرش بورزی بجای هیزم و گندم عود قماری بری و لوء لوء عمان
ماه ازشب سوم تا آخر ماه، قمرها، ماهها
قمرها، ماه ها، کنایه از زنان زیبا، جمع واژۀ قمر
ماه ها، سیارات کوچکی که به دور یکی از سیارات می گردند، در فارسی، کشورهای ضعیفی که از نظر سیاسی پیرو کشورهای قوی تر می باشند
پیمان، نهش، هال، دیدار
جمعیت
اشاره
حساب، شماره
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
زینهار، عهد، زنهار
ایما و اشاره
تعداد، جمعیت
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
میوه ها
جماعت سنگریزه ها سنگریزه ها
خر، دراز گوش
می زده، شراب زده، مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند جماعت مردم و انبوهی آنها
خرمافروش
جمع سامر، افسانه گویان افسانه سرایان داستان پردازان شیرآبکی، دوخ (گیاهی که از آن بوریا بافند) گونه ای نی بوریاست اسل، علف حصیر، خرزهره سم الحمار
حساب
عدد، حساب، نمره، حد و اندازه
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
روبند، روپوش زنان، چادر، روسری
هلاک شدن، تباه شدن، هلاک، تباهی
آمار، شمار، عدد و حساب، همواره
گماشتن، کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
قصیرها، کوتاه ها، جمع واژۀ قصیر
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار