جدول جو
جدول جو

معنی قلیل - جستجوی لغت در جدول جو

قلیل
کم، اندک
تصویری از قلیل
تصویر قلیل
فرهنگ فارسی عمید
قلیل(قَ)
پست قامت لاغر، کم و اندک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یسیر. نزر. واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). ج، قلیلون و اقلاّء و قلل و قللون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اذکروا اذ انتم قلیل. (قرآن 26/8) و قولهم لم یترک قلیلاً و لاکثیراً. (منتهی الارب).
زان جمال و بها که بود ترا
نیست با تو کنون قلیل و کثیر.
ناصرخسرو.
- آب قلیل، فقها در کتب فقهی آب را به انواعی از قبیل: آب جاری، آب باران، آب چاه، تقسیم کرده و برای هر یک احکامی ذکر نموده اند یکی از اقسام آب، آب قلیل است.آب قلیل آبی است راکد و کمتر از کر. مشهور برآنند که آب قلیل با ملاقات نجاست نجس میشود. گروهی بر این عقیده اند که بین آب قلیل و آب کر فرقی نیست و هرگاه یکی از اوصاف سه گانه آن (مزه، بو، رنگ) به وصف نجس تغییر یابد نجس میشود، برای تفصیل این مطلب رجوع به کتاب استدلالی ’الفیض’ تألیف آیهاﷲ فیض قمی چ 1369هجری قمری ص 8 ببعد شود.
- رجل قلیل الخیر، مردی که کار خیر نکند. (اقرب الموارد).
- قلیل السکنه، کم مردم.
- قلیل المده، کم مدت.
- قلیل المنفعه، کم فایده.
- قلیل بلیل
{{از اتباع}} ، کم. اندک.
- قلیل من الرجال یقول ذلک، هیچکس چنین نگوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلیل
کم و اندک
تصویری از قلیل
تصویر قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
قلیل((قَ))
کم، اندک، نادر، کمیاب
تصویری از قلیل
تصویر قلیل
فرهنگ فارسی معین
قلیل
اندک، کم، مزجات، معدود، ناچیز
متضاد: بسیار، زیاد، کثیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیل
تصویر خلیل
(پسرانه)
دوست یکدل، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
(پسرانه)
بلند مرتبه، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
کم کردن، کاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سرد توام با باران، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
بزرگوار، کلان سال و محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
فرزند ذکور، پسر، بچۀ شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
جماعت، گروه، ضامن، کفیل، پذرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(قِلْ لی لا)
همه و جمله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اخذه بقلیلاه، ای بجملته. (اقرب الموارد). رجوع به قلّیله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لی لَ)
مؤنث قلیل. (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
شمشیر کند و شکسته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ لُ)
اندک کردن و به اندکی فانمودن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). اندک کردن. (دهار). اندک گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کم کردن و کم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم کردگی و کم شدگی و کمی و قلت. (ناظم الاطباء) ، کم قرار دادن چیزی را در نزد کسی یا آنکه کم تصور کردن چیزی را اگرچه کم نبود. (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قلله فی عینه، ای اراه ایاه قلیلاً. (منتهی الارب) ، نزد قاریان بمعنی اماله است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- برتقلیل، دست کم. حداقل. لااقل:
وانگهی قال قال حدثنا
گفته ای صدهزار بر تقلیل.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لی لَ)
همه و جمله. اخذه بقلیلته، ای بجملته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلیل
تصویر زلیل
آب صاف و گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
زیر زره پیراهنچه، زیر پالانی، مغز تیره (نخاع)، آبرو، ابر بی باران (شلیل شلیر از میوه ها پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
تیغ آخته، خوار گشته، می ناب، کوهان اشتر، نو زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیل
تصویر تلیل
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
شوی، زوج، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیل
تصویر الیل
تیره شب شب دراز و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
بزرگوار، بزرگ قدر، نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
زبون، حقیر، خوار، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیل
تصویر دلیل
راهنما، رهبر، رهنمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سردی که با باران توام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیله
تصویر قلیله
مونث قلیل و همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیلج
تصویر قلیلج
ترکی ک شمشیرکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
اندک کردن، اندک گردانیدن، کم قرار دادن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
((تَ))
کاهش دادن، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیل
تصویر دلیل
انگیزه، رهنمون، سبب، فرنود، آوند، نخشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
کاهش
فرهنگ واژه فارسی سره
کاهش، کسر
متضاد: تکثیر، تزاید، کاستن، کاهش دادن
متضاد: کم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد