جدول جو
جدول جو

معنی قلپاق - جستجوی لغت در جدول جو

قلپاق
قالپاق، صفحۀ فلزی گرد که در چرخ اتومبیل بر روی پیچ و مهره های چرخ نصب می کنند، کلاه پوستی
تصویری از قلپاق
تصویر قلپاق
فرهنگ فارسی عمید
قلپاق
(قَ)
کلاه را گویند، در توران میدوزند به پارچۀ سپید چکن می نمایند یا بریشم رنگ رنگ دراز و نوکدار می شود. (آنندراج). قلپاق = قلپق، کلاهک یا شب کلاه استوانه ای شکل و یا نوک تیزی است که انواع و اقسامی دارد. (دزی ج 2 ص 392) :
مرا محبت قلپاق دوز ماهی هست
از این نمد من درویش را کلاهی هست
برای زیب فراویزدوز قلپاقش
سواد دیدۀ من اطلس سیاهی هست.
سیفی (از بهار عجم و آنندراج).
و رجوع به قالپاق شود
لغت نامه دهخدا
قلپاق
ترکی در ترکی به کلاهی گفته می شود که پشم آن باز نشده باشد: وستول (گویش گیلکی) خودک در خودرو قالپاق بنگرید به قالپاق کلاهی دراز و نوکدار که در ترکستان با پارچه سپید چکن دوزی می کردند و یا با ابریشم رنگارنگ می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صفحۀ فلزی گرد که در چرخ اتومبیل بر روی پیچ و مهره های چرخ نصب می کنند، کلاه پوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلچاق
تصویر قلچاق
قطعه ای از پولاد که لشکریان بر ساعد می بستند، ساعدبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
آن قسمت از زین اسب که از چوب ساخته می شود، چوب بندی زین اسب
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد، در 17هزارگزی جنوب بجنورد و 5هزارگزی خاور شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین واقع است، سرزمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل است، 125 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و بنشن و تریاک و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دستانۀ آهنی که لشکریان دارند. (آنندراج) :
ز قلچاق چیزی دگر نیست به
که ساعد از او یافت دست زره
به معنی بود گرچه دست یلان
به صورت بود لیک چون ناودان.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج و بهار عجم).
زره چندین چشمۀ نظم سازی، قلچاق دستگاه مشعل نثرطرازی (ملاطغرا، از بهار عجم و آنندراج). در سنگلاخ آرد: قودجاق، سلاحی است که از فولاد ساخته در روز جنگ بر ساعد بندند
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قارچ زین. غلتاق. رجوع به قلتاق شود، کهنه قلطاق، زنی پیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کلاه ترکان از پوست که پشم آن بازکرده نباشند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رجوع به الباغ و الپاغ شود:
آن قامت دراز که زناج برکشید
الپاق نان پهن بقدش قصیرشد.
بسحاق اطعمه (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چوب بندی زین. (فرهنگ نظام). آن جزء از زین اسب که از چوب سازند و بر آن نشینند. (ناظم الاطباء). پوستی باشد که بر میان حنای زین بکشند. و حنای زین را هم گویند. (سنگلاخ: قالتاق) :
ای همچو تو مبهم پدر بینی تو
قلتاق پسر برادر دینی تو
صد فیل به زیر بار یک فرد کشند
دفتربندان کشور بینی تو.
حکیم شفائی (از آنندراج).
رجوع به قالتاق و غلتاق و غلطاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام طایفه ای از تتار. (ناظم الاطباء) (مجمل التواریخ گلستانه ص 180). نام طایفه ای است از مغول که درسمت شمالی دشت قبچاق و خطا و ختن می نشینند. وجه تسمیه مأخوذ است از قالماقچی یعنی ماندنی. رجوع به سنگلاخ ذیل همین کلمه و ذیل قبچاق شود: و از ولایات ختای و چین و ماچین و قلماق و تبت و غیر ذلک صدهزار در اردو جمع آمده بودند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 643)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قلپاق. رجوع به قلپاق شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
گوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
معرب کلاغ. (لغت محلی شوشتر، خطی: راق)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلاق
تصویر قلاق
ترکی جایی است در ترکستان ترکی گوش
فرهنگ لغت هوشیار
دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد ترکی قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
ترکی چوب زین بخشی از زین اسب که از چوب سازند چوب زین
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دستوانه دستانه آهنی دستکش و آرنج بند آهنی که در جنگ پوشند دستانه آهنی که لشرکیان در قدیم داشتند: ز قلچاق چیزی دگر نیست به که ساعد ازو یافت دست زره بمعنی بود گر چه دست یلان بصورت بود لیک چون ناودان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی در ترکی به کلاهی گفته می شود که پشم آن باز نشده باشد: وستول (گویش گیلکی) خودک در خودرو کلاه ترکان از پوست که پشم آن را باز نکرده باشند، کاسه ایست فلزی که معمولا از ورشو است و آن را در وسط چرخ اتومبیل روی مهره های وصل کننده چرخ ببدنه ماشین نصب کنند. یا دور قالپاق. نواریست معمولا از ورشو یا پلاستیک در حاشیه خارجی قالپاق نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
وستولدوز کسی که قلپاق دوزد: مرا محبت قلپاق دوز ماهی هست ازین نمد من درویش را کلاهی هست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
((قَ))
بخشی از زین اسب که از چوب سازند، چوب زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قالپاق
تصویر قالپاق
کاسه ای فلزی که در وسط چرخ اتومبیل روی مهره ها وصل می شود، کلاه ترکان از پوست که پشم آن را باز نکرده باشند
فرهنگ فارسی معین
استخوان ران
فرهنگ گویش مازندرانی