جدول جو
جدول جو

معنی قلوصنی - جستجوی لغت در جدول جو

قلوصنی
داود از دانشمندان و نویسندگان است. او راست: شرح علی اصول الحدیث برکوی. این کتاب به سال 1298 در آستانه چاپ سنگی شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1525)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ یَ)
دهی در صعید مصر در مغرب شط نیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قلومس شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لو جی ی)
جمیل پدرعباس همدانی، مکنی به ابوزید. از راویان است. وی از عمر بن خطاب روایت کند و مجهول است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لو جی ی)
نسبت است قلوجه. (از لباب الانساب). رجوع به قلوجه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَوْ وَ ری ی)
نسبت است به قلوره. (از انساب سمعانی). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ ری ی)
نسبت است به قلوریه. (معجم البلدان). رجوع به قلوریه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سی ی)
سمعانی گوید: گمان میکنم نسبت است به قلوس جمع قلس و آن طناب کشتی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ لا)
طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویه). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
چیزی است مانند آئینه وقتی که تر باشد و آن را در کنار دریا یابند و به عربی زبدالبحر گویند. (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
منسوب به قشون. رجوع به قشون شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قسمی شیشۀ کوچک مدور با گردنی دراز که عادهً سقطفروشان آب لیمو را در آن شیشه ها فروشند. شیشه یا سفال مدور به اندازۀ هندوانۀ خرد. قسمی شیشه برای ریختن مایع شبیه به هندوانۀ کوچک، و گاهی از سفال. قسمی شیشۀ مدور کوچک برای ترشیهای نادر چون انبه و غیره. شکلی از اشکال شیشۀ جای شربت و آب لیمو و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 29 هزارگزی شمال باختری ماکو و 7 هزارگزی شمال خاوری کلیساکندی. ناحیه ایست جلگه و سردسیر دارای 269 تن سکنه. آب آن از نهر گلی سوئی تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است. این ده در دو محل به فاصله هزار گز قرار دارد که مشهور به علی جنی بالا و علی جنی پائین است و سکنۀ علی جنی بالا 150 تن است. اسم این ده را در اصل علی جنی میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ لِ)
شهری است به روم و میان آن و قسطنطنیه شصت برید فاصله است. سیف الدوله در جنگهای خود به سال 335 هجری قمری بدان رسید و ابوفراس درباره آن اشعاری دارد. (معجم البلدان) (منتهی الارب). و رجوع به نزهه القلوب ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
نسبت است به قلیان.
- کدوی قلیانی، نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزۀ قلیان
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ زَ)
کار قلمزن و آن عبارت است: از کندن نقشها بر فلزات: قلمزنی اصفهان معروف است
لغت نامه دهخدا
(قَزْ)
جلال الدین محمد بن عبدالرحمان بن عمر شافعی، معروف به خطیب دمشقی. از دانشمندان است. وی در موصل متولد شد و به تحصیل همت گماشت و هنوز بیست سال از عمرش نگذشته بود که شغلی در ناحیۀ ازروم به وی محول گشت. آنگاه به دمشق آمد و به فنون و علوم اشتغال ورزید و اصول ادبیات و معانی و بیان را نیکو فراگرفت و متولی خطابۀ جامع دمشق گردید. ناصر او را خواست و او وامی را که به عهدۀ او بود پرداخت و منصب قضاء به وی داد و آنگاه او را به مصر احضار کرد و قضاء آن سامان را پس از برکناری ابن جماعه به عهدۀ وی گذاشت و او درآنجا یازده سال اقامت کرد و درآمد اوقاف را بر فقراء و مستمندان بخش کرد و سپس به قضاء دمشق منصوب شد. او راست: 1- تلخیص المفتاح، در معانی و بیان. 2- الایضاح فی علوم البلاغه. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1509) .جلال الدین خطیب (1267- 1338 م.) در موصل تولد یافت و متولی منصب قاضی القضاتی و ایراد خطابۀ جامع دمشق گردید و به مصر اقامت گزید. او راست: الایضاح فی علوم البلاغه. تلخیص المفتاح فی البلاغه. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب است به حلوان. (الانساب). رجوع به حلوان شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده جزء آبادی هنزی است. رجوع به هنزی و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تیره ای است از شعبه شیبانی ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب حذیفه است. (ریحانه الادب ج 3 ص 316)
لغت نامه دهخدا
(قَزْ)
نسبت است به قزوین، و گروهی از محدثان بدان منسوبند. (اللباب). رجوع به قزوین شود.
- امثال:
قزوینی غازبینی، یعنی اندک بین. خرده نگرش.
قزوینی هفت دبه را حلال میداند
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نسبت است به قطوان کوفه. (معجم البلدان). رجوع به قطوان شود، نسبت است به قطوان سمرقند. (معجم البلدان). رجوع به قطوان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
محمد بن عصام بن ابی احمد، مکنی به ابوعبدالله. از فقیهان است. وی از محمد بن نصر مروزی روایت شنیده و ابوسعید ادریس حافظ از او روایت کند. وفاتش به سال 352 هجری قمری اتفاق افتاد. نسبت او به قطوان سمرقند است. (معجم البلدان)
محمد بن ایوب، مکنی به ابومحمد. از مفتیان و واعظان و مفسران است. وفات وی به سال 506 هجری قمری اتفاق افتاد. او از قطوان سمرقند است. (معجم البلدان)
ابومحمد بن محمد ایوب، واعظ و مفسر بود و به سال 506 هجری قمری درگذشت. وی به قطوان سمرقند منسوب است، و مردم آن طاء را ساکن خوانند. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
روغنی است سفید چون پیه بدون بو که آن را از حبشه و یمن آرند. گویند بار درختی است یا روغن پرنده یا ماهیی است یا در شکم سنگهای سیاه بهم میرسد در دوم گرم و خشک است و برای سرفه اگر چه مزمن باشد و قرحه ها و درد کمر و خاصره و بادهای غلیظ و ضعف اعصاب و باء مفید و مجرب است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی جزو یکم ص 261)
لغت نامه دهخدا
قومینی یونانی تازی گشته بوزه می از جو یا ارزن شرابی که از آرد جو و آرد ارزن و غیره سازند بوزه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته فینک گونه ای کف دریا بطور عام ستونکی را گویند که محور صدفهای نرم تنان دریا را به وجود می آورد، بالاخص به صدف نرم تنانی که از راسته سرپاییان هستند اطلاق می شود. صدف سرپاییان مانند ستونکی بمحاذات سطح پشتی آنان در زیر پوست قرار دارد و پس از مرگ این حیوانات و متلاشی شدن قسمتهای نرم بدن چون صدف آنها متخلخل است به علت سبکی وزن بر سطح می آید و به همین علت کف دریا یا زبد البحر نامیده میشود، پایه های آهکی مترشح از جامعه مرجانهایی که از راسته آلیسونرها هستند
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی است که تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است فلونی، نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس امپراتور روم که جهت تسکین درد دندان و دل به کار می رفته است فلونیا الرومیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمزنی
تصویر قلمزنی
عبارتست از کندن نقشها بر فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
کشوینی منسوب است به قزوین از مردم قزوین، جمع قزوانه (بسیاق عربی)، لهجه ایست ایرانی که مردم قزوین بدان تکلم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قومنی
تصویر قومنی
((مَ))
شرابی که از آرد جو و آرد ارزن و غیره سازند، بوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم نی
تصویر قلم نی
((~. نِ))
قلمی که از ساقه نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمزنی
تصویر قلمزنی
((~. زَ))
عمل و شغل قلمزن، نویسندگی، کتابت، نقاشی، یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره، ورشو یا فلز دیگر
فرهنگ فارسی معین