جدول جو
جدول جو

معنی قلوسنا - جستجوی لغت در جدول جو

قلوسنا
(قَ یَ)
دهی در صعید مصر در مغرب شط نیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلوسن
تصویر هلوسن
دورۀ دوم از دوران چهارم زمین شناسی که عصر حاضر دنبالۀ آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
گیاهی با ساقه های بلند شبیه رازیانه، برگ های بیضی شکل، تخم های سبز تیره و گل های سرخ رنگ که ریشۀ آن شبیه زردک است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
ناحیه ای است از اعمال واسط. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است نزدیک واسط. (منتهی الارب). برخی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. (از معجم البلدان). قوسان یا قوران، شهری وسط است (از شهرهای عراق عرب) و قرب صد پاره ده از توابع آن، حقوق دیوانش نه تومان و چهارهزار دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 43)
لغت نامه دهخدا
نام دارویی است که آن را به عربی قسط خوانند و بوی صبر از وی می آید، بخور کردن آن در زیر دامن درد رحم را نافع باشد، (برهان) (آنندراج)، قسطبحری است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
روغنی است سفید چون پیه بدون بو که آن را از حبشه و یمن آرند. گویند بار درختی است یا روغن پرنده یا ماهیی است یا در شکم سنگهای سیاه بهم میرسد در دوم گرم و خشک است و برای سرفه اگر چه مزمن باشد و قرحه ها و درد کمر و خاصره و بادهای غلیظ و ضعف اعصاب و باء مفید و مجرب است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی جزو یکم ص 261)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قلومس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سی ی)
سمعانی گوید: گمان میکنم نسبت است به قلوس جمع قلس و آن طناب کشتی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قرع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
قاز که مرغ معروفی است. (آنندراج از شرح نصاب) (تحفۀحکیم مؤمن) یوسف شارح نصاب آن را به ضم اول و فتح لام نویسد. (آنندراج از غیاث). رجوع به قلولی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
چیزی است مانند آئینه وقتی که تر باشد و آن را در کنار دریا یابند و به عربی زبدالبحر گویند. (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قسمی زردآلوی لطیف:
پس بخور مطبوخ آلوسن تو زود
تا کند تسکین برد و هم خمود.
حکیم شیرازی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
کرسی بخش لورا در ناحیۀ سنت اتین و 45هزارگزی آن. دارای 3269 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 95000گزی جنوب خاوری مسکون، سر راه مالرو کروک به سبزواران. دارای 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
فلاخن را گویند، و آن کفه ای است که از ابریشم و امثال آن بافند و بر دو سر آن دو ریسمان بندند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (آنندراج). رشیدی گوید: قلاسنگ و قلماسنگ و قلما، فلاخن باشد که بدان سنگ اندازند. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
داود از دانشمندان و نویسندگان است. او راست: شرح علی اصول الحدیث برکوی. این کتاب به سال 1298 در آستانه چاپ سنگی شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1525)
لغت نامه دهخدا
ویسقوریدوس است و آن فودنج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ سا)
شهرستانی است میان مصر و اسکندریه. (منتهی الارب). جزیره قوسنیا شهری است میان قاهره و اسکندریه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ سِ)
دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ)
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه. مرکز بخش دارای راه ارابه رو به ارومیه است و 270 تن سکنه دارد. آب آن از درۀ برده زر و خلیل تأمین میشود. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000گزی جنوب خاوری مسکون و 5000گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
بر گرفته از یونانی سگ پیرا از گیاهان دارویی قسمی زردالوی لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوسیا
تصویر قوسیا
سریانی بستک (قسط) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلولا
تصویر قلولا
برابر با قاز غلولا از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته فینک گونه ای کف دریا بطور عام ستونکی را گویند که محور صدفهای نرم تنان دریا را به وجود می آورد، بالاخص به صدف نرم تنانی که از راسته سرپاییان هستند اطلاق می شود. صدف سرپاییان مانند ستونکی بمحاذات سطح پشتی آنان در زیر پوست قرار دارد و پس از مرگ این حیوانات و متلاشی شدن قسمتهای نرم بدن چون صدف آنها متخلخل است به علت سبکی وزن بر سطح می آید و به همین علت کف دریا یا زبد البحر نامیده میشود، پایه های آهکی مترشح از جامعه مرجانهایی که از راسته آلیسونرها هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوسیا
تصویر حلوسیا
کتیرا شیره گون کتیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
نادرست نویسی کلاسنگ پارسی است فلاخن فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
((سَ))
آلسن، قسمی زردآلوی لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاسنگ
تصویر قلاسنگ
((قَ سَ))
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
سگپیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
سنگ چین راهنما
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن
دیکشنری اردو به فارسی