جدول جو
جدول جو

معنی قلمچه - جستجوی لغت در جدول جو

قلمچه
(قَ لَ چَ / چِ)
شاخچۀ درخت که در زمین می نشانند. (آنندراج) :
بهار خامۀ من سبز کرد عالم را
قلمچۀ چمن روزگار کلک من است.
مفید بلخی (از آنندراج).
و رجوع به بهار عجم شود
لغت نامه دهخدا
قلمچه
شاخچه که در زمین مینشانند نهاله نهالچه
تصویری از قلمچه
تصویر قلمچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلمه
تصویر قلمه
قلم مانند، در کشاورزی قسمتی از شاخۀ درخت که آن را به شکل قلم می برند و در شرایطی نگه می دارند تا ریشه داده و سبز شود
قلمه زدن: ( در کشاورزی، بریدن قلمه، کاشتن قلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمبه
تصویر قلمبه
دور از فهم، دشوار مثلاً حرف های قلمبه، برجسته و برآمده، زیاد مثلاً پول قلمبه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ عَ)
دهی از دهستان تکاب بخش نوخندان شهرستان دره گز واقع در12 هزارگزی جنوب خاوری نوخندان. موقع جغرافیایی آن جلگه و گرمسیری است. سکنۀ آن 92 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَمْ مَ زَ)
زن پستک ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) : عجوز قلمزه، لئیمه قصیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ بَ / بِ)
رجوع به غلمبه و قلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لِ)
ناحیه ای است وسیع در کشور روم نزدیک طرسوس. (معجم البلدان). شهرستانی است به روم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ یَ)
دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین، واقع در23هزارگزی شمال سرپل ذهاب و 3هزارگزی شمال باختر راه فرعی باویسی. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن ازسراب دیزگه و چشمه و محصول آن غلات، دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ مَ / مِ)
قطعه های شاخ تر که بر زمین غرس کنند. ترکۀکوچک پاره ای از درختان که بر زمین نشانند تا بروید. شاخی از گل یا درخت که مورب برند و بنشانند و آن ریشه آرد و نمو کند. (یادداشت مؤلف). ترکۀ سر و ته بریده که بزمین فروبرند تا شاخ و برگ آرد و درختی شود. (یادداشت مؤلف) : قلمۀ تبریزی. قلمۀ چنار. قلمۀگل سرخ. قلمۀ مو. قلمۀ بید. رجوع به قلمچه شود
لغت نامه دهخدا
پارسی ترکی گشته کلنبه برجسته ورآمده، درشت، پیچیده سخن پیچیده برجسته و برآمده، درشت و برآمده، درشت خشن، سخن مغلق و نامستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
قلمه زدن نهاله زدن نهاله کاشتن آنچه بشکل قلم باشد، شاخه درخت که آن را در زمین فرو کنند تا ریشه بگیرد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمه
تصویر قلمه
((قَ لَ مِ))
نهال
فرهنگ فارسی معین
نمد کوچک، غذای غیر مأکول در اثر ماندن یا کپک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی