جدول جو
جدول جو

معنی قلملو - جستجوی لغت در جدول جو

قلملو(قَ لَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، در 17500گزی جنوب خاوری خداآفرین و 20500گزی شوسۀ اهر به کلیبر. موقع آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 470 تن. آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
حوزۀ فرمانروایی، زمینه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج، در 30000گزی باختر قروه و 6000گزی جنوب شوسۀ قروه به سنندج واقع است، موقع جغرافیائی آن جلگه و سردسیر است، 450 تن سکنه دارد، آب آن ازچشمه و محصولات آن غلات، قلمستان، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی ایشان قالیچه و جاجیم بافی است، دبستان دارد، راه مالرو دارد و تابستان اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 46 تن. آب آن از چشمه سار. و محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ لَ)
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در95هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و 3هزارگزی شمال راه خانه سرخ به گوداحمر، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 73 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ رَ / رُو)
ملک و مملکت و ولایت متصرف. (ناظم الاطباء). ملکی و ولایتی که در آن نوشتۀ قلم پادشاهی یا امیری رود و مردم آنجا نوشتۀ او را قبول نمایند و در این لفظ از ترکیب اسم و امر معنی اسم ظرف پیدا شده یعنی محل روان بودن قلم کسی و خلاصۀ معنی قلمرو ملک مطیع است. (از آنندراج) :
گشته ست خون مرده جهان را رمیدگی
دیوانۀ قلمرو ایجاد کن مرا.
صائب (از آنندراج).
مجنون حریف شوق رسایم نمی شود
دشت جنون قلمرو پایم نمیشود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، محال متعلق به سلطنت و فرمانروایی، حکومت و فرمانروایی و سلطنت، داوری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
ملک و مملکت و ولایت متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
((~. رُ))
مملکت، حوزه فرمانروایی، حوزه عمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
گستره
فرهنگ واژه فارسی سره
ارض، بوم، حوزه، حیطه، خاک، خطه، سامان، سرزمین، کشور، مرز، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ناحیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
إقليمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
Territory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
territoire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
територія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
eneo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
território
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
территория
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
Gebiet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
علاقہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
ভূখণ্ড
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
อาณาเขต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
territorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
領土
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
领土
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
שֶׁטַח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
영토
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
terytorium
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
क्षेत्र
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
territorium
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
territorio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
wilayah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی